Monday, May 01, 2006

فرصت

تنها وقتی که تو دبستان به من فرصت نو آوری دادن
وقتی بود که روزنامه دیواری ساختم
یه روزنامه دیواری بود از کلاژ
که بس که بچه ها ذوقشو برده بودن
همون هفته ی اول رو دیوار تیکه پاره شد
حالمون به هم می خورد چون هر سال
منت مامان رو می کشیدیم
که برامون انشای بیست و دو بهمن بنویسه
هیچ وقت از ما نظر با مزه ای خواسته نمی شد
هیچ وقت به ما نمی گفتن در مورد آرزو هاتون بنویسین
چون البته اونا صد تا سانسور رو تا پای تخته طی می کردن
آرزو های ما
آرزوهای ما بچه ها
و حالا
نگاه می کنم به نوشته های بچه های غیر ایرانی
:
گری هفت ساله گفته
عشق فقط به خوشگلی نیست . نگاه کنید
من مث چی خوشگلم ولی هیشکی نیس بخوات با من ازدواج کنه
جودی هشت ساله فکر می کنه بهترین وقت برای ازدواج
باید هشتاد و چار سالگی باشه چون
در هشتاد چار سالگی کار نمی کنی و می تونیم
وقت بیشتری رو توی اتاق خواب واسه هم بذاریم
کنی هفت ساله گفته کله اش داغ می شه وقتی در مورد عشق و
ازدواج باهاش حرف می زنیم چون اون فقط یه بچست
لئو هفت ساله می گه اگه قرار باشه عاشق شدن سخت تر از
هجی کردن باشه ترجیح می ده هیچ وقت عاشق نشه
هارلین هشت ساله عشق رو به بهمن تشبیه کرده
اونوقته که باید بدوی و جونتو نجات بدی

1 Comments:

At 2:04 PM , Anonymous Anonymous said...

judi vaghean harf bahali zade

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home