Saturday, April 09, 2005

موتسارت و باران

یادداشت مترجم: بوبن در گفت گوی بی پایان با خود است. بوبن می نویسه
اون قدر احساسات به خرج می ده که برام خسته کننده می شه و جوری با مغزم بازی
می کنه که باید نفهمیدنمو به حساب بی احساسی بذارم
یکی از دوستان می گفت : یه زمان خیلی دلت می خواست
مث بوبن بنویسی.می بینی که خیلی زود نظرم عوض شده
البته اگه یه سال زود باشه. راستش فقط واسه این "موتسارت و باران " رو
خریدم که اسمش قشنگ بود موتسارت رو دوست دارم و
از این قطعه که در زیر میاد همین طور که ایستاده می خوندمش
لذت بردم
داستان من با موزارت بسیار شبیه ماجرایم با "ال" است
نخستین گفت گوبا "ال" در تاریکی اتفاق افتاد. بین "ال" و
من اقیانوسیبا شش ساعت اختلاف است. واژگان گسترده از
شب این جا تا روز آن جا با پاکی در هم تنیده می شدند.گفت گو
اقیانوس ها را می پیماید.وطن"ال" سرزمینی است از برف و
ساختمان های بلند که شب و روز می درخشند. "ال" در روزنامه ای
ویرایشگر است. برای دانستن این که او سر کارش هست ، کافی است
شش ساعت از وقت فرانسه کم کنم.من با "ال"فقط یک بار ، آن هم چند
دقیقه در کافه ای در پاریس دیدار داشتم.بعد چهار یا پنج بار و نه بیشتر
این صداها بودند که سوار بر امواج میان روز و شب جاری می شدند
شادی گفت گو ها در یک چشم بر هم زدن شش ساعت اختلاف را طی می کرد
از این روز یا این شب چه فرقی می کند،شب و روز بستگی به این دارد
که تو در کدام سمت اقیانوس باشی ."ال" این جاست، بال گشوده بر آسمان
زندگی ام، در کنار موتسارت و همه ی آن هایی که دوستشان دارم.من
هرگز "ال" را نمی بینم و به ندرت موتسارت گوش می دهم . چه تفاوت دارد
مهم این است که در یک چشم به هم زدن اقیانوسی محو می شود و
گفت و گویی جان می گیرد.ما نمی دانیم به چه شیوه باید عشق ورزید.شیوه هایی
شتابان شکل می گیرند و بی تحرک خشک می شوند
شیوه من در عشق ورزی بی قیدانه است، بند
از پای بودن بر گرفتن."ال" چندی پیش در اتوبوسی غول پیکر
سفری طولانی را به امریکا آغاز کرد
او در نامه ای برایم نوشت: آرزو دارم به همان اندازه که
در کتاب ها معجزه می یابم در این سفر ها نیز بیابم، این سفر هایی
که تهی از هر حادثه ای است" نمی دانم پیش از این که هر یک از
ما در تنهایی به ملاقات مرگ رویم ، روزی یکدیگر را باز خواهیم دید
نمی دانم چرا به مرگ می اندیشم و اطمینان ندارم، اندیشه توانایی رسیدن
به چیزی ظریف و در عین حال خشنی چون مرگ را داشته باشد
مرگ می تواند شبیه بارانی بهاری باشد که شکوفه های گیلاس را بر می کند

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home