حالا دیگه خیلی گذشته
دیروز نبود واصلا هم "انگار همین دیروز بود" نبود
اما تو ذهنم روشن و واضح نقش بسته
روزی که روی صندلی روبه روی من نشسته بودی با همون لباس همیشگی
که بت گفتم قشنگه و دیگه از تنت در نیاوردی! و می گفتی :بیا با هم باشیم
فقط من و تو و از همه جدا بشیم
تو دیوونه شدی . این و بت گفتم
و احساس نکردم که تو چقدر خسته ای
معذرت میخوام.حق با تو بود . منظورم خستگیه
من هیچ وقت نتونستم احساسات زیبای تو نسبت به خودم رو قدر بدونم
و حالا دیگه خیلی گذشته
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home