Friday, December 30, 2005

کودکان مقدمند

توی خیابون اصلی ما یه پسر کفاش بود که شرافت مندانه گدایی هم می کرد گدایی همه چیز . پول .خوراکی .گدایی واکس زدن من واسه این که نبینمش و صداشو نشنوم که از خدا می خواست امام حسین نگه دارم باشه مدت ها بود مسیرمو عوض کرده بودم و از اون دست خیابون برمیگشتم خونهیه روز دیدم یه پسر دیگه هم این دست نشسته.از دور نگاش کردم و قدمامو آهسته کردم.کوچیکتر از اون یکی بود .چار زانو نشسته بود و بساط واکسی هم نداشت . شغلش آکبند گدایی بود.دیدم طفلگی داره دستاشو فوت می کنه. هوا زیاد سرد نبود اما این قدر رو زمین نشسته بود ، سرما نشسته بود تو بدنش و تو دستاش.همین که بش رسیدم گفت سلام خانوم. بش گفتم سلام و رفتم . یاد حرف نیو افتادم که می گه: شکم گرسنه به احساسات تو نیاز نداره.دیشب یه مقدار پول دستم اومد.و فکر کردم اگه بتونم هر هفته یه کم پول کنار بذارم . میتونه یه جفت دستکش و جوراب گرم و یه وعده غذای به درد بخور داشته باشه .دلم می خواد اگه من می تونم
kit kat
پونصد تومنی بخورم اونم بتونه.دلم می خواد به همه ی بچه ها کمک کنم
کودکان همیشه مقدمند

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home