Wednesday, July 05, 2006

هری پاتر ، ویفر موزی و آبجی کوچیکه

so if you realy love me , say yes
and ,if you dont ,confess
but pleas dont tell me
perhaps
perhaps
perhaps
آبجی کوچیکه رفت
شعر بالا این چند روزه ورد زبونش بود
یه دفه ساکت می شد لبخند می زد و اینو می خوند
این سه چار روز بد طور باهاش شاد و آروم بودم
یه شب به طرز مرموزی رو تخت ولو شدیم و
داستان هری پاتر و شاهزاده ی دورگه رو برام تعریف کرد
اون شب خوابم نبرد
بیشتر به خاطر مرگ دامبلدور
همیشه موقع خوندن کتابای هری پاتر عوض حس کردن قدرت دامبلدور
بهم حس یه پیر مرد خرفت و ضعیف می ده
که به قول آبجی کوچیکه واسه هیچ و پوچ مرد
شب رفتنش
نشستم رو تخت
و مست کردم
با ویفر موزی

2 Comments:

At 10:11 AM , Anonymous Anonymous said...

salam
az bad az tavalodet ke dobare omadi kheili neveshtehat ghavitar va delneshintar shode
be khatere dashtane in ehsase ghashang behet tabrik migam

 
At 11:23 AM , Blogger nasha said...

say konid ye esme hata mostaar paeen comenta bezarid

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home