Sunday, January 01, 2006

نوستالژی بارون و من

دیشب خواب باروون دیدم .نشسته بودیم تو کلاس و داشتیم امتحان اپن بووک شیمی می دادیم . سوالا خیلی عجیب بود مثلا گفته بود درباره ی زندگی خصوصی لوییس هر چه می دانید بنویسید.استاد تو کلاس نبود . یه لحظه خوابم برد و با زنگ موبایلم بیدار شدم . یکی گفت سلام . گفتم سلام . بعد دیگه حرف نزد .و فقط من من کرد. من هنوز خواب تو چشم و صدام بود . بش گفتم آخه تو کی هستی . تو دستشویی که هستم زنگ می زنی . سر امتحان زنگ می زنی . وقتی خوابم زنگ می زنی . بعد قط کرد . به جولوییم گفتم چه قد وقت مونده . گفت تا فردا. نگاه کردم به سوالا دیدم هنوز کلی مونده . یکی از سوالا گفته بود شکل یه اوربیتال رو بکشید .گفتم این که خیلی راحته . بعد دیدم نوشته شکل یه اوربیتال رو با فرض این که هیچ وقت شکل یه اوربیتال رو قبلا ندیدید بکشید .دیگه هیچ سوالی یادم نمونده.پاشدم رفتم تو حیاط دانشگاه . شبیه حیاط دبیرستانم شده بود فقط درش سمت مخالف بود . یه آب خوری هم ته حیاط بود و یه باغ جولوی آب خوری که پر از گیاه و گل بود . فقط گل رز یادم میاد . نه از این رزای ریقو . از این رزا که اندازه ی این نون خامه ای های بزرگن . حسابی تحریک کننده و سکسی.بارون میومد . من یه شلوار و یه تاپ تنم بود . دیدم هیچ کی اطراف نیست . و عجیب بود . همه جا صدای موسیقی بود . یا شاید هم هیچی نبود و تنها یه سری نت شور انگیز درونی بود که منو به رقص وا داشت .دیدم یه پسر داره نگام می کنه درست جولوی آب خوری ایستاده بود.بازوشو زد بالا و گفت ببین بلاخره تاتو رو گذاشتم .فاصله زیاد بود ولی تاتو رو دیدم . یه شیر بود .یاد امتحان افتادم . گفتم من باید برم . گفت بازم بیا . بعد از امتحان بیا برقص. همین طور که می دویدم به سمت در گفتم میام میام . بعد یادم میاد داشتیم برگه ها رو تحویل می دادیم . بلند گفتم هنوز داره باروون میاد از دیشب داره باروون میاد . یکی گفت بچه ها یکی مزاحم تلفنی ناشا شده . یکی گفت ناشا تو باروون می رقصید . من خوشحال بودم و قرارم یادم رفته بود . از کلاس اومدیم بیروون . دیدم داره از سقف راهرو باروون میاد . گفتم فرار کنید الان سقف میاد پایین. اون وقت همه دویدند . ناظم دبیرستانمو دیدم که فحش میداد به بچه ها من خودمو رسوندم بیروون. زمین پره گودالای آب بود .یه پیاده رو با دیوار آجری بود . که آجراش از خیسی باروون قهوه ای شده بود .دستام یخ زده بود . نگاه کردم به دستام دیدم پوسته پوسته شدن . بعد یه زن و مرد پیر خوش پوش دیدم .زنه زیر بغل مرده رو گرفته بود . و یه تاکسی با یه مسافر که داخلش نشسته بود یه کم جولوتر بود .راننده به پیرزنه گفت اگه نمی خواید زیر باروون تلف بشید بیاید دربست ببرمتون . اون دو تا هیچی نگفتن .فقط سوار شدن.و من همین طور تو باروون راه رفتم

1 Comments:

At 8:28 PM , Anonymous Anonymous said...

motmayen bash azizam , oon pire zane , ye roozi mesle to , in mozoo ro tajrobe karde, toam savar mishi , cheshmaye hasrat toro negah mikone


mori

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home