Saturday, January 07, 2006

پدرت بعد از تولد تو از شدت هیجان مرد

بلاخره یه روز پیش میاد که تو یه جمع تینیجری دخترونه بحث همسر آینده داغ بشه . ما پنج نفر بودیم و روی دو تا میز _نیمکت دبیرستان روبرو ی هم نشسته بودیم . این واقعا اهمیت داره که ما روی نیمکت ننشسته بودیم بلکه روی میزِ نیمکتا نشسته بودیم .اهمیتش این جاست که ما پا ها مونو گذاشته بودیم روی نشیمن نشین نیمکت . کمر ها مونو خم کرده بودیم به سمت جولو . دستامونو گذاشته بودیم روی زانو ها و سرامون تقریبا به هم نزدیک شده بود . دقیقا مث بسکت بالیستایی که دارن با هم مشورت می کنن. و هر کسی از نگرانیهاش در ازدواج می گفت .بین تمام حرفا حرفای سونا یادم مونده . می گفت . من از ازدواج می ترسم .من می ترسم شوهرم معتاد باشه . می ترسم کتکم بزنه .اون موقع نگرانی های سونا برام بیمعنی بود .هیچ فکر نمی کردم در حالی که من با رویا های شیرین زندگی مشترک و بچه ی شیرینم می خوابم ، یکی دیگه چنین کابوسی داشته باشه . یه نفر عقیده داره کسانی که می ترسن اغلب باهوش ترند. نگرانی های سونا رو نه به حساب نگرانی بلکه به حساب بدبینی می ذاشتم . حالا نزدیک به 5 سال از اوون موقع می گذره . هر چی سنم بالاتر میره منم مث سونا نگران میشم .می تونم قبول کنم همسرم سیگاری باشه . شاید گه گاهی هم با هم بکشیم و حرف بزنیم . می تونم قبول کنم گاهی الکل بخوره . می تونم قبول کنم مدت زیادی تو ماموریت باشه . اما هیچ وقت نمی تونم قبول کنم که معتاد باشه . نمی تونم قبول کنم سر بچه داد بزنه . نمی تونم قبول کنم بچه رو مذهبی کنه. نمی تونم قبول کنم حتی یه بار به بچه سیلی بزنه .من میترسم بچه دعوای منو پدرشو ببینه. حالا اینا برای من کابوس شدهحالا من رویاهای شیرین ندارم .وقتی رویا میبینم مردی در کنارم نیست . گاهی تو رویا هام تصمیم میگیرم کودکمو به تنهایی بزرگ کنم. گاهی تو رویاهام تصمیم میگیرم به کودکم بگم پدرت بعد از تولد تو از شدت هیجان مرد . گاهی تو رویا هام به من احساس بدی دست میده .وقتی میبینم که مرد برای من ابزار تولید کودک میشه .وقتی که میبینم تنها رسالت مرد مشارکت در ساختن چیزیه که قراره فقط برای من باشه . وقتی میبینم می تونم به راحتی و در کمال حق به جانبی کودکم رو از داشتن پدر محروم ببینم.و در عین حال انکار کنم که این اسمش محرومیته

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home