Saturday, February 04, 2006

فرار

من و نیوشا دزدیده شدیم و انداخته شدیم توی یه اتاق کوچیک کا ه گلی که مثل یه نماز خونه ی کوچیک بود. . سه تا زن دیگه هم او نجا بودن . صورتشون از بیماری زخمی شده بود . به یکیشون نزدیک شدم . و چشمامو دوختم تو چشماش . خواستم به زخمای صورتش دست بزنم که نیوشا داد زد . دست نزن . دست نزن . مدت ها می گذشت و تنها شکنجه ای که به ما می دادن نگه داشتنمون تو اون دخمه بود و دیگه هیچی . نه کتک کاری نه فحش و ناسزا.زن ها تمام مدت به دیوار روبرو زل زده بودن و من نیوشا رو نوازش می کردم تا نوازش و عواطف انسانی یادمون نداره.. به محض این که یه نقشه فرار تو ذهنمون جرقه می زد اونا پی می بردن و تمام را ها ی فرار رو از نو چک می کردن و غیر قابل استفاده می کردن. به این نتیجه ی دردناک رسیده بودیم که اونا فکر ما رو می خونن . و دنبال راهی می گشتیم که بدون فکر کردن راهی برای فرار پیدا کنیم . نیوشا در جریان حل کردن این معما دیوانه شد. حرف نمی زد و فقط اشک می ریخت.من لباشو با دستام از هم باز می کردم و زبونمو می کشیدم رو دندوناش ولی دندوناش به هم قفل شده بود .یه روز منو بردن بیرون. توی یه پارک جنگلی . یه مرد همرا ه من بود . لاغر اندام و کمی زشت . منو برد به یه بازار محلی . و گفت هر چی می خوای بردار.من دیدم هیچی زیر لباسم نیست . گشتم دنبال یه سوتین.گفت بذار اندازه ی سینه هاتو بگیرم و لباسمو زد بالا . من گریه کردم و گفتم تو رو خدا . یه کم دستشو کشید رو سینه هام بعد ولم کرد . من چند تا لباس زیر هم واسه نیوشا برداشتم. چند تا آدامس خرسی و مسواک و خمیر دندون . توی راه برگشت جولوی من راه می رفت و به اطراف نگاه می کرد . به نظر می رسید بابت من نگران نیست یا اینکه یه نیروی جادویی داره که می تونه از فرار من جلوگیری کنه.و من فرار کردم بدون این که اون به خودش زحمت بده دنبال من بدوه یا داد و فریاد کنه.من از جاهایی گذشتم که توصیفشون سخته . همش آب . پله های قدیمی و لجن .وقتی به یه شهر رسیدم که نزدیکای غروب بود . وارد یه خونه شدم که درش باز بود.یه زن اون جا بود که داشت با تلفن حرف می زد . من بش گفتم :من اسمم ناشاست . و من و دوستم یه جایی این نزدیکی زندانی شدیم. من می خوام یه تلفن به خونم بزنم.زن گوشی دستش بود و با خنده ی موزیانه ای به من خیره شده بود و به اون طرف خط می گفت: آره این جاست . الان رسید

1 Comments:

At 8:23 PM , Blogger سینا عابد - Sina Abed said...

اگه تو ناشائی و این رویات..
ببینم می دونی رسما چیکار کردی
من حاظرم رو تو به اندازهء
king crimson
شرط ببندم یا باخ نه کمتر بیشتریم وجود نداره
فقط امیدوارم خودت بفهمی داری چیکار می کنی

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home