Thursday, February 09, 2006

ملاقات

نصف شب از درد و سوزش دماغم بيدار شدم. البته گذشته از اون جيش هم داشتم ، اتفاقا بعدش هم متوجه شدم گرسنه ام. هااااااااااام شير داغو بيسکوييت قهوه دار.بعد تو آيينه ديدم دماغم تبديل به توده ي متورم ملتهب سوزاني شده چيزي تو مايه هاي شفتالو . البته چشمام هم دست کمي از اون نداشت . درست مث وقتي دو سه ساعت گريه عصبي کرده باشي. گوشم کيپ شده بود و با قلپ قلپ آب دهنم که فرو مي دادم گلوم مي سوخت.کاملا مشخص بود که دو سه ساعت ديگه بيشتر زنده نيستم و با شروع صبح مث جسد رو کاناپه ي پذيرايي مي افتم و هر دو ساعت يه بار آب نمکي رو که قراره قرقره بشه غورت مي دم. ديروز قبل از اين که بيام پيشت دو نخ سيگار و يه کبريت خريدم. از اون سيگارايي که دختراي تازه کار هميشه مي خرن واسه اينکه اسمش راحته : پين. خريدم چون احمقانه فکر مي کردم لازم ميشه. بعد که تو رو ديدم هر دو رو تو جيب کتم شکستم چون تو اصلا به اونا نيازي نداشتي. گاهي وقتا آدم از بيان حساساتش عاجزه .اون وقت مث من يه عالمه کادو و چيز ميز مي خره و واسه تو مياره، که شايد حداقل دو سه ساعتي با خوندن دو تا دستورالعمل مصرف پشت جنسا و کادو ها سرگرم بشيم و اين ساعتاي دردناک بگذره.آرزوتو برام شرح دادي . و من متوجه شدم خدايا کل پروژه ي تحقق آرزوي تو سه چار ميليون بيشترخرج نداره. خرجش از يه جشن عروسي هم کمتره. يه نقطه روي شقيقم داره تند تند ميزنه.سوراخ سمت راست دماغم غير فعال شده و داره کيپ ميشه .تمام زحمت تنفس و ادامه ي حيات افتاده گردن سوراخ سمت چپي. تعداد عطسه هام داره به صورت لگاريتمي زياد ميشه. پرسيدي مي خواي شبو پيش من بموني . گفتم دلم
مي خواد ولي نمي تونم. طي تحقيقات سر انگشتي که به عمل آوردم متوجه شده ام من از انجام نزديک به هشتاد درصد از اونچه که دلم مي خواد ناتوانم.سرانگشتام به من معترض شده اند که مي تونن از عهده ي حسابايي از اين مشکل تر هم بر بيان.فاصله ي من تا ليوان شيرم به متر هم نميرسه ولي نمي دونم چرا با اين که دوست دارم شير بخورم تا سوزش گلوم کمتر بشه دستمو دراز نمي کنم و اونو بر نميدارم. شايد واسه بعضي کارا انگيزه ي مهمتري غير از غريزه وجود داره.تازه گيها هر کي مي خواد در مورد فلسفه صحبت کنه ياد خدا مي افته . وقتي مي خواديه حرف جالب بزنه از سکس مي گه. و ما آدما هممون مطمئنيم اين طرف مقابل ماست که داره جهانو به گند ميکشه.دارم به آکواريومم نگاه مي کنم و مي گم اين واقعا قابل لمسه که انسان رقصو از طبيعت الهام گرفته از اين جهت مي گم که ما هي هاي من درست مث بالرين هايي مي مونن که تو آب مي رقصن.معذرت مي خوام چون امشب خيلي احساساتيم اون قدر که حاضرم آدامس دهني تو رو بخورم. فقط اينو نوشتم که احساستم يه کم تخليه بشه البته اصراري نداشتم بگم من به اون بدي هم که فکر مي کني نيستم

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home