Saturday, February 18, 2006

پیغمبران معجزه و نفرت

هر چه بيشتر منتظر بموني بيشتر عادت مي کني که احمقانه
به خود بباوراني که اين وضع طبيعي ست. آن وقت يک روز کسي که کمي از ديگران باهوشتر به نظر مي رسد
واين دليل نميشود که باهوشتر هم باشد مي آيد و مي گويد آيا تو منتظر چيزي هستي تا اتفاق بيفتد
بعد تو فکر مي کني زده است توي خال با اين تفاوت که هميشه همه يادشان مي رود به جاي چيز بگويند معجزه
خال تو به نشانه رفته پس راز تو هم فاش شده
و ديگر چيزي نداري که آن باهوش کشف کند.چون معتادانه به اين بازي من مرموزم خو گرفته اي
تا اين که مايوسانه متوجه ميشوي که کسي ديگر آدم هاي مرموز را دوست ندارد
زمانه
مي چرخد و کسي ديگر حوصله بازي بيا مرا پيدا کن را نداردما روي مبل هاي راحتي خانه مان مينشينيم و منتظريم که معجزه اي اتفاق بيفتد . ما در انتظار بهترين
روز زندگيمان پير مي شويم .آن روز بايد بيايد و تازه بعد از اين که همه چيز را مرتب کرد مارا بغل کند و بگذارد
جايي که قرار است باشيم . حالا مي خواهد کافه تريا باشد يا تابوت چوب بلوط
من دوست دارم ساعت ها با تو قدم بزنم و خدا مي داند اين يک ذره هم معني دوست داشتن تو را نمي دهد
من فقط قدم ها را دوست دارم . پاهايي که در کنار من راه مي روند و نق نمي زنند. پاهايي که در کنار من
مسافت ها را طي مي کنند و به ساعتشان نگاه نمي کنند. من دوست دارم ساعت ها در کنار تو بنشينم و دستان تو را بگيرم
خدا مي داند که من دستان تو را بيش از دست کشم دوست ندارم. و مثل جانور خونخواري گرماي دستان تو را
مي مکم چون هيچ کس واقعا اهميت نمي دهد شومينه اش دوستش دارد يا نه
اما دقيقا مي دانم در اين زمانه آدم بايد منت پاهاي خودش را هم بکشد چه برسد نازپاهاي ديگري
ميدانم آدم هر ماه قبض شومينه اش را ميدهد چه برسد بهاي گرماي دستان تو
بعد از اولين هماغوشيش ترجيح مي دهد همان جا در آغوش طرفش جان دهد تا اين که بلند شود و فردا دوباره همان کار را کند
و دوباره فردا و دوباره فردا و يک روز ترجيح بدهد بگويد من هميشه از تو متنفر بوده ام و شروع کند به پاک کردن جاي بوسه ها و آب دهان و اشک ها
و از آن به بعد از تمام آهنگ هايي که با تو شنيده است متنفر باشد و مثل آدمهاي منگ دچار اين توهم شود که تمام
آهنگ هاي ناب دنيا را در آغوش تو شنيده است پس ديگر چيزي براي لذت چشيدن وجود نداردنمي داندچرا اما مطمئن است که از صداي گنجشک ها متنفرست. نمي داند چرا اما به ياد دارد روزي که با صداي گنجشک ها از خواب
پريد به آغوش تو چسبيده بود.و روزي که بهار بود و روزي که همه چيز به طرز تهوع انگيزي سبز و تازه و بودار بود
نيمي از داراييهاي من تحفه هاي تو اند که هيچ وقت نابود نشده اند و هيچ وقت نميشوند
.گاهي اوقات فکر مي کنم تو نمي تواني يک خيال يا يک خاطره باشي . تو مثل يک ضايعه به گوشه اي از
مغز من چسبيده اي . مثل يه جوش يا يک غده گوشتي که دلم مي خواهد با دستم انگولکش کنم. اما دستم توي سرم نمي رود دلم مي خواهد موهاي سرم را بتراشم و به تو نزديک شوم
.گاهي آن قدر از تو مي گويم تا ديگران خسته شوند. آنقدر دنبال اسپري قديمي و دمده تو
مي گردم تا يک فاسد شده اش را پيدا کنم
آنوقت به ياد مي آورم که واقعا از آن روز ها گذشته و تو بايد پسر بزرگي شده باشيهمان يک عکست را بزرگ و کوچک و رنگي و سياه سفيد مي کنم که که چي؟ که چيزي تغيير نکندفقط تو بزرگ و بزرگتر شوي .و سرم و تمام مغزم تبديل به يک غده ي عقده اي بزرگ شود
گاهي آدم مي ماند که اين جماعت با چه چيز هاي مسخره اي زنده هستند. من هم با کلي چيز هاي مسخره زنده هستم
مثل عکس هاي بچه که بگذارم به درو ديوار اتاقم.من آنقدر نامردم که بين بچه ها هم فرق مي گذارم
بچه هاي لوس و خيلي ماماني را دوست ندارم
بچه هايي را که حسابي خوشگل مي شوند تا در معرض نمايش باشند
يا اين که عقده هاي بچه گي مادرانشان را ارضاء کنند آن وقت بيايند روي جلد مجله ها ي خانواده سبز را دوست ندارم بچه هايي را که لباسهاي سکسي بزرگتر ها را بپوشند دوست ندارم
و کلي
چيز هاي ديگر
حالا تو هي گلويت را جر بده که من عقده ي حاملگي دارم.نه .
من از آن مدل آدم هام که هر چه بيشتر مي گذرد بيشتر متوجه
ميشوم که به دنيا آوردن يک بچه در اين دنيا يعني جنايتاما از رشد بچه ها لذت مي برم . از نقاشي کردن بچه ها . از طرز فکر کردن بچه ها از لباس هاي بچه ها . از کتاب هاي بچه ها . از نوشته هايشان
بچه ها يعني موجودات پر استعداد و خارق العاده که هميشه بايد منتظر يک کار جالب از آن ها باشي بچه ها يعني تجربه کردن و ياد گرفتن و هزاران کار شگفت انگيز . بچه ها يعني کشف کردن
بچه ها يعني لذت نابغه بودن . بچه ها يعني با يک نقاشي کسي را به شگفتي واداري ،اما هيچ کس نمي تواند مطمئن باشد اين کارها چقدر براي خود بچه جالب باشد. هميشه ما يک کاري مي کنيم که بچه آخرش ناراضي هست
اين جايش بد است.ما نگرانيم اما بچه نگراني ما را در مورد خودش درک نمي کند. و آن وقت پانزده سال بعد ميشويم ديکتاتوريا ميشويم مادر املي يا ميشويم آن کسي که گه خورده و بچه را به دنيا آورده
من نمي خواهم کسي رو توبيخ کنم . از بچه گي خودم هم گله اي ندارم
هر غلطي که مي خواستم در بچه گي ام کرده ام
مثل خيلي ها هم عقده ي ميکروسکوپ يا خرس پشمالو را ندارم
خوب بگذريم
من با اين کشف بزرگ که چشم هايم با پشت چشم آبي کمي قابل تحمل تر است يک هفته زندگي مي کنم
يا با اين حقيقت که يکي بگويد دست خطت قشنگ است
من هميشه دنبال اين هستم تا بهانه اي مدت شاد بودن مرا افزايش دهد رواني نيستم. ديوانه نيستم. هميشه آدم منطقي بوده ام.البته نمي شود گفت رواني بودن ضد منطق است حالا خيلي هم دوست داري و توي گلويت مانده است به من بگو رواني . مرا چه باک است ؟ کاش همه ي مردم دنيا رواني بودند ولي مثل من بودند
من هميشه توانسته ام از چيزي که مي خواهم لذت ببرمهميشه دقيقا از چيزي که مي خواستم لذت برده ام
ولي چيز هايي بوده که من مي خواستم از آن ها لذت ببرم و هيچ وقت نبوده اند بي ادب نيستم
اما مي توانم اداي بي ادب ها را در بياورم. و اين کار را مي کنم
مي توانم در حضور تو چيزي باشم که دختر هاي ديگر نيستند و اين دقيقا همان است که شما پسرها
يا از آن متنفريد يا سرسختانه طالب آنيد
دستانم يخ ميزند و عجيب است که همه ي شما با کمي مکث مي خواهيد دستان مرا گرم
کنيد و تنها کاري که نمي کنيد گرم کردن دستان من است
من حس مي کنم دستانم حتي به عنوان يک عضو جنسي هم
ارزش ندارد.من به دندان هاي تو حساس ميشوم چون مي دانم
يک روز مي خواهم ببوسمشان. و تو ؟ خدا مي داند
خداوندا! من در حال گدايي چه چيز از شما هستم؟
گدايي که بها مي پردازد .گدايي که به تکه نان با منتي شاکر است گدايي که خودش را مي پوشاند تا چهره اش شبيه التماس نباشد. من چه چيزي را از شما ها گدايي مي کنماين طبيعت مرموز وحشتناک شما چيست که مرا به سوي خودش ميکشد
اين طبيعتي که فقط سرخورده گي دارد . فقط منت و آزرده گي. معجزه ي لبهاي شما چيست. معجزه ي دندان ها و پلک هاي شما . معجزه ي آغوش شما چيست
شما پيغمبران معجزه و نفرتيد

3 Comments:

At 10:12 PM , Blogger سینا عابد - Sina Abed said...

تا حالا کسی سعی کده بهت بگه نبوغ یعنی چی؟!
فقط بهت میگم بنویس با هر نفست
بنویس تا می تونی

 
At 11:39 PM , Blogger سینا عابد - Sina Abed said...

این عملا شاهکار بود بنابراین با تمام اونچه بشه به کلام آورد ازت تشکر می کنم
تو شادم کردی چیرو میشه با این قیاس کرد که احمقانه نباشه
چقدر خوبه که میشه با خودش بسنجمش
این واقعا جای تبریک داره
و من حداقل در 4 سال اخیرم سراغ ندارم که به کسی تبریک گفته باشم
پس یه تبریکم به خودم بده کارم.
خیرخواهی تو پشتوانته.

 
At 12:23 PM , Anonymous Anonymous said...

فوق العاده بود
ناب و تازه
واقعا لذت بردم
و یک پیوند از متنتم به عنوان سوغات گذاشتم تو صفحه خودم.
البته بدون اجازه!

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home