Monday, September 04, 2006


زندگیم این روزا حتی یه دسکتاپ قشنگ نداره . همش به خودم می گم چقدر غر می زنی
بیدار که می شم مامان یه لیوان چای میذاره جولوم : عزیزم قبل از این که شروع به غر زدن کنی اینو بخور

نمی تونم با موسیقی ارتباط برقرار کنم . مغزم می خواد همه چیرو سریع ببلعه
در حالی که من به آرامش نیاز دارم . موسیقی هم برای برقراری ارتباط به آرامش نیاز داره

خیلی احمقانه است که جولوی یه روانپزشک بشینی در حالیکه قراره از مشکلاتت حرف بزنی و فقط
بگی من دیگه نمی تونم از مو سیقی و کتاب مث گذشته لذت ببرم

خیلی دوس دارم یه زمان برم درون خودم ببینم تو این مغزم چه خبره
دیروز داشتم فک می کردم شاید یه دفه به سرم بزنه و همه ی کاغذای رو دیوارا رو پاره کنم
گاهی آدم بین این همه کاغذای رنگی احساس خفگی می کنه
گاهی به سرم می زد بعد از مرگ بالرین باقی ماهی ها رو خودم بکشم
چون دیدنشون تو اون آب کثیف برام عذاب آور بود
خیلی ساده ادم یه دفه می زنه به سرش
چه قد اون لحظه رهایی بخشه
چقد احساس راحتی می کنی
تنها شبیه که بدون خواب دیدن می خوابی
من هنوز به هیچ چی امید وار نیستم
تنها چیزی که می تونم بگم جای خوشبختیمه
بودنم در این خانوادس
هر جای دیگه بودم با اردنگی بیروون بودم

اشاره : این تصویرو گذاشتم تو اتاقم

3 Comments:

At 9:08 PM , Anonymous Anonymous said...

salam kar ro khondam ...nazar bemanad baraie ashnaii bishtar...be rozam agar sar bezanid

 
At 9:38 PM , Anonymous Anonymous said...

salam nasha
mikham linketo bezaram
akhe doos daram neveshtehato
ghorbanet
sandra

 
At 9:21 AM , Anonymous Anonymous said...

manam haminjam

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home