Saturday, March 18, 2006

قلب سنگی



از اون موقع هفت هشت سال می گذره
من اول دبیرستان بودم
شایدم سوم راهنمایی
تلویزیون ایران قصه های جزیره رو پخش می کرد
همون قسمت هایی بود
که اون پسر، معشوق فیلیسیتی کور شده بود
بعد فیلیسیتی میرفت پیشش
و گریه زاری می کرد
و می خواست
که عشقشون ادامه پیدا کنه
اون زمان ما به موقع اش گریه هامونو مخفی می کردیم
ولی خوش نداشتیم جولوی جمع زیاد احساسات به خرج بدیم
حسابی تو دوران بلوغ و شکوفایی بودیم و حساس
البته کم هم حسادت نمی کردیم
مخصوصا به اون پسره آرتور که جانور شناس بود
دیگران رونمی دونم ولی خودم تو حسادت رقیب نداشتم
گاس پایک در جواب خواهش های فیلیسیتی گفت
بس کن فیلیسیتی من قلبم از سنگ شده
ما چند تا بچه جقله ی همسن و سال بودیم که دور هم نشسته بودیم
و نمی دونم چرا به این صحنه یه دفه پکی خندیدیم
بابا که ناراحت شده بود گفت
به جای خندیدین گوش بدید ، فکر کنید ببینید چی به سر یه
انسان میاد که قلبش از سنگ میشه و نمی تونه عشق بورزه
بلاشو نمی دونم
ولی هر چی که هست بین یک دقیقه تا هشت سال کار خودشو کرده

1 Comments:

At 10:59 PM , Anonymous Anonymous said...

آره داستاناي زيبايي بود.منم يه چيزاييش يادمه.من اون زمانا فيلم ديوار رو ديدم(the Wall)رو ديدم كه پس از 5 سال دركش كردم كه اين منظورش چي بوده!!!شاد شاد

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home