قلب سنگی
از اون موقع هفت هشت سال می گذره
من اول دبیرستان بودم
شایدم سوم راهنمایی
تلویزیون ایران قصه های جزیره رو پخش می کرد
همون قسمت هایی بود
که اون پسر، معشوق فیلیسیتی کور شده بود
بعد فیلیسیتی میرفت پیشش
و گریه زاری می کرد
و می خواست
که عشقشون ادامه پیدا کنه
اون زمان ما به موقع اش گریه هامونو مخفی می کردیم
ولی خوش نداشتیم جولوی جمع زیاد احساسات به خرج بدیم
حسابی تو دوران بلوغ و شکوفایی بودیم و حساس
البته کم هم حسادت نمی کردیم
مخصوصا به اون پسره آرتور که جانور شناس بود
دیگران رونمی دونم ولی خودم تو حسادت رقیب نداشتم
گاس پایک در جواب خواهش های فیلیسیتی گفت
بس کن فیلیسیتی من قلبم از سنگ شده
ما چند تا بچه جقله ی همسن و سال بودیم که دور هم نشسته بودیم
و نمی دونم چرا به این صحنه یه دفه پکی خندیدیم
بابا که ناراحت شده بود گفت
به جای خندیدین گوش بدید ، فکر کنید ببینید چی به سر یه
انسان میاد که قلبش از سنگ میشه و نمی تونه عشق بورزه
بلاشو نمی دونم
ولی هر چی که هست بین یک دقیقه تا هشت سال کار خودشو کرده
1 Comments:
آره داستاناي زيبايي بود.منم يه چيزاييش يادمه.من اون زمانا فيلم ديوار رو ديدم(the Wall)رو ديدم كه پس از 5 سال دركش كردم كه اين منظورش چي بوده!!!شاد شاد
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home