Monday, February 19, 2007

داستان کادو

آقا ما بلاخره این کادو هه رو دادیم وارد کلاس شدیم دیدم خانم ث و کاف و آقای شین تو کلاسن خوشحال شدیم حول کردیم گفتیم اینم فرصت رفتم یه برگه یادداشت کندم همون موقع آقای شین برگشت گفت حالتون خوبه حسابی حولیده شده بودم لبخند زدم گفتم مرسی معمولا این قد رک احوال نمی پرسید فقط سلام می کرد رو یادداشت یه چیزایی نوشم مث این " سلام. این کادوی ولنه. می دونم لاور نیستیم . ولی یه جورایی دچار ولنتانیسم شدم"گذاشتم رو کادو آروم رفتم طرفش گذاشتمش بغل دستش و فقط توجهشو بش جلب کردم و رفتم بیرون بعد از چند دقه برگشتم مث کس خلا یه کم لبخند می زدم سعی کردم خودمو کنترل کنم پس نشستمو با خانم ث مشغول صحبت شدم بعد از چن دقه شین اومد طرفم گفت هزینش چند شد خانم نون؟لبخند می زدم همواره و همواره گفتم اصلا مهم نیست آ خه من هنوز نمی دونم واسه چیه یه لحظه کپ کردم . گفتم بدبخت حق داره . دست کم اگه می نوشتی آی لاو یو ای چیزی تکلیف روشن بود اصلا کادوی ولن دادن به پسری که اصلا نمی دونی چه احساسی نسبت بت داره چه معنی داره ناشا گفتم این فقط یه کادوهه . دوست داشتم بتون کادو بدم می دونستم این جوری میشه گفت نه نه پس لا اقل توش یه چیزی بنویسید گفتم شاید دوست داشته باشید دست نخورده باشه نه بنویسید چی بنویسم ؟هر چی لحظه عذاب آوری بود باشه می نویسم و هر جوری بود از زیرش در رفتم و چیزی ننوشتم روی هم کادوی عجیب غریبی شد

2 Comments:

At 12:43 PM , Anonymous Anonymous said...

والله خیلی رو داشتی من بودم فرار می کردم.
آقای شین چه گیری بوده حالا به قیمتش چی کار داشته!
حالا به امید خدا در آینده لاور می شین سال آینده که بهش کادو دادی یه ای لاوی یو ام کنارش می نویسی .انشاالله

 
At 12:10 AM , Blogger Alborz said...

يه ضرب المثل چينی هست که ميگه "گاييدی خودتو! اون بابا رو هم به همچنين!"
ميخوای يه روز بيايم خودمون يارو رو خفتش کنيم بديمش دستت؟ ؛)

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home