Monday, August 06, 2007

HONEY!GIVE ME THE MONEY

چیزی که من نیاز دارم
عشق و زمان و کاره
عشق بازی می کنم اما بدون عشق
زمانو از دست می دم با قدم زدن تو اتاقم
تمام روزو تو اتاقم قدم می زنم
و تو مغزم حرف می زنم
و کار
عاقبت من به کجا می رسه
آیا من یه مامان معمولی می شم
که بلد نیست حتی در مورد دستگاه گوارش هم با بچش حرف بزنه ؟
آیا من یه یه زن ترسو می شم که به خاطر یه بار تصادف دیگه حاضر نیست پشت فرمون بشینه ؟
ایا من یه همسر مهربون حوصله سر بر می شم که حتی روزنامه هم نمی خونه ؟
یا یه خواهر نازک نارنجی که تو سی سالگی هنوز به آبجی کوچیکش حسادت می کنه ؟



بی فایدست بگم کی رو و چقدر دوست دارم
چون اونا می رن
اونا به سادگی می رن
مامان میمیره
بابا میمیره
رفیق پسر میره
چیز موندگاری وجود نداره



دلیل کوچیکترین حرکات و برخوردام و عکس العمل هامو می دونم
اصلا می دونم چمه
می دونم چه مرگمه
اگه احساس کنم بم کم محلی میشه
یا کمتر دوستداشتنی شدم
یا چیزی مشابه این
مث یه سگ پرخاش می کنم
اونوقته که باید تمام وسایل ارتباطی رو از اطرافم دور کنم تا کسی رو آزار ندم
من رنج می کشم
از این که پرخاش می کنم
از این که کسی رو آزار بدم



از یه چیزی بدم میاد
از این که شبو پیش یه پسر بخوابم
و تمام شبو خر خر کنم


خیلی حال گیریه واسه شارژ کارت موبایلت دست به دامن داداشت بشی
ولی اون نامرد در طول روز یه اس ام اس هم برات نفرسته



0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home