Thursday, January 12, 2006

مساله اینست

عمو زاده ی چهار سالم از مهد برگشته خونه
خیلی شاکی به مامانش گفته: ببین مامان همه تو مهد می گن "کون" فقط ماییم که می گیم باسن

Tuesday, January 10, 2006

مرگ کسب و کار منست

نیو نیم ساعت پیش زنگ زد . بهم گفت تلویزیون روشن بوده منم تو آشپزخونه بودم
ژپتو اومده تو آشپزخونه بش گفته
کوره آدم سوزی یعنی چی؟
اینو از کجا شنیدی ؟
از تو تلویزیون
این کوره ها مال آدمای مردست . تو بعضی کشورا وقتی آدم میمیره بدنشو میسوزونن
و بعد براش توضیح داده که چرا این کارو میکنن
گفتن حقیقت به این دردناکی ممکنه بچه رو به حد جنون برسونه
اولین روزی که در مورد کوره های آدم سوزی با جزییات بیشتری خوندم
وقتی بود که کتاب " مرگ کسب و کار منست " رو به طور اتفاقی پیدا کردم
احتمالا دوازده ساله بودم
من خوندم که اونا رو به بهانه ی حموم کردن میبرن به اتاق های گاز
من خوندم که بچه های کوچیک هم اون بین هستن
. سعی می کردم تمام صحنه ها رو تو ذهنم تصور کنم
یادم نمیاد ترسیده باشم
گریه کردم

Sunday, January 08, 2006

نفرین

یه نفر منو نفرین کرد
درست از روزی که گفت
خوشبختی من بزرگترین آرزوشه

Saturday, January 07, 2006

پدرت بعد از تولد تو از شدت هیجان مرد

بلاخره یه روز پیش میاد که تو یه جمع تینیجری دخترونه بحث همسر آینده داغ بشه . ما پنج نفر بودیم و روی دو تا میز _نیمکت دبیرستان روبرو ی هم نشسته بودیم . این واقعا اهمیت داره که ما روی نیمکت ننشسته بودیم بلکه روی میزِ نیمکتا نشسته بودیم .اهمیتش این جاست که ما پا ها مونو گذاشته بودیم روی نشیمن نشین نیمکت . کمر ها مونو خم کرده بودیم به سمت جولو . دستامونو گذاشته بودیم روی زانو ها و سرامون تقریبا به هم نزدیک شده بود . دقیقا مث بسکت بالیستایی که دارن با هم مشورت می کنن. و هر کسی از نگرانیهاش در ازدواج می گفت .بین تمام حرفا حرفای سونا یادم مونده . می گفت . من از ازدواج می ترسم .من می ترسم شوهرم معتاد باشه . می ترسم کتکم بزنه .اون موقع نگرانی های سونا برام بیمعنی بود .هیچ فکر نمی کردم در حالی که من با رویا های شیرین زندگی مشترک و بچه ی شیرینم می خوابم ، یکی دیگه چنین کابوسی داشته باشه . یه نفر عقیده داره کسانی که می ترسن اغلب باهوش ترند. نگرانی های سونا رو نه به حساب نگرانی بلکه به حساب بدبینی می ذاشتم . حالا نزدیک به 5 سال از اوون موقع می گذره . هر چی سنم بالاتر میره منم مث سونا نگران میشم .می تونم قبول کنم همسرم سیگاری باشه . شاید گه گاهی هم با هم بکشیم و حرف بزنیم . می تونم قبول کنم گاهی الکل بخوره . می تونم قبول کنم مدت زیادی تو ماموریت باشه . اما هیچ وقت نمی تونم قبول کنم که معتاد باشه . نمی تونم قبول کنم سر بچه داد بزنه . نمی تونم قبول کنم بچه رو مذهبی کنه. نمی تونم قبول کنم حتی یه بار به بچه سیلی بزنه .من میترسم بچه دعوای منو پدرشو ببینه. حالا اینا برای من کابوس شدهحالا من رویاهای شیرین ندارم .وقتی رویا میبینم مردی در کنارم نیست . گاهی تو رویا هام تصمیم میگیرم کودکمو به تنهایی بزرگ کنم. گاهی تو رویاهام تصمیم میگیرم به کودکم بگم پدرت بعد از تولد تو از شدت هیجان مرد . گاهی تو رویا هام به من احساس بدی دست میده .وقتی میبینم که مرد برای من ابزار تولید کودک میشه .وقتی که میبینم تنها رسالت مرد مشارکت در ساختن چیزیه که قراره فقط برای من باشه . وقتی میبینم می تونم به راحتی و در کمال حق به جانبی کودکم رو از داشتن پدر محروم ببینم.و در عین حال انکار کنم که این اسمش محرومیته

Thursday, January 05, 2006

وقتی قتل عمد و با قتل عمد جواب بدیم

آرمینه می پرسید چرا می گن حکم بعضی ها دوبار اعدامه؟
نیو جواب داد : واسه این که اگه یه وقت از یه اعدام تبرئه شدن
یه حکم اعدام دیگه واسه محکم کاری باشه
با این حساب دو اعدامی ها رو باید بدون محاکمه بکشن

Sunday, January 01, 2006

اوربیتال

هیچ اوربیتالی با اسپین یکسان پر نمی شه

نوستالژی بارون و من

دیشب خواب باروون دیدم .نشسته بودیم تو کلاس و داشتیم امتحان اپن بووک شیمی می دادیم . سوالا خیلی عجیب بود مثلا گفته بود درباره ی زندگی خصوصی لوییس هر چه می دانید بنویسید.استاد تو کلاس نبود . یه لحظه خوابم برد و با زنگ موبایلم بیدار شدم . یکی گفت سلام . گفتم سلام . بعد دیگه حرف نزد .و فقط من من کرد. من هنوز خواب تو چشم و صدام بود . بش گفتم آخه تو کی هستی . تو دستشویی که هستم زنگ می زنی . سر امتحان زنگ می زنی . وقتی خوابم زنگ می زنی . بعد قط کرد . به جولوییم گفتم چه قد وقت مونده . گفت تا فردا. نگاه کردم به سوالا دیدم هنوز کلی مونده . یکی از سوالا گفته بود شکل یه اوربیتال رو بکشید .گفتم این که خیلی راحته . بعد دیدم نوشته شکل یه اوربیتال رو با فرض این که هیچ وقت شکل یه اوربیتال رو قبلا ندیدید بکشید .دیگه هیچ سوالی یادم نمونده.پاشدم رفتم تو حیاط دانشگاه . شبیه حیاط دبیرستانم شده بود فقط درش سمت مخالف بود . یه آب خوری هم ته حیاط بود و یه باغ جولوی آب خوری که پر از گیاه و گل بود . فقط گل رز یادم میاد . نه از این رزای ریقو . از این رزا که اندازه ی این نون خامه ای های بزرگن . حسابی تحریک کننده و سکسی.بارون میومد . من یه شلوار و یه تاپ تنم بود . دیدم هیچ کی اطراف نیست . و عجیب بود . همه جا صدای موسیقی بود . یا شاید هم هیچی نبود و تنها یه سری نت شور انگیز درونی بود که منو به رقص وا داشت .دیدم یه پسر داره نگام می کنه درست جولوی آب خوری ایستاده بود.بازوشو زد بالا و گفت ببین بلاخره تاتو رو گذاشتم .فاصله زیاد بود ولی تاتو رو دیدم . یه شیر بود .یاد امتحان افتادم . گفتم من باید برم . گفت بازم بیا . بعد از امتحان بیا برقص. همین طور که می دویدم به سمت در گفتم میام میام . بعد یادم میاد داشتیم برگه ها رو تحویل می دادیم . بلند گفتم هنوز داره باروون میاد از دیشب داره باروون میاد . یکی گفت بچه ها یکی مزاحم تلفنی ناشا شده . یکی گفت ناشا تو باروون می رقصید . من خوشحال بودم و قرارم یادم رفته بود . از کلاس اومدیم بیروون . دیدم داره از سقف راهرو باروون میاد . گفتم فرار کنید الان سقف میاد پایین. اون وقت همه دویدند . ناظم دبیرستانمو دیدم که فحش میداد به بچه ها من خودمو رسوندم بیروون. زمین پره گودالای آب بود .یه پیاده رو با دیوار آجری بود . که آجراش از خیسی باروون قهوه ای شده بود .دستام یخ زده بود . نگاه کردم به دستام دیدم پوسته پوسته شدن . بعد یه زن و مرد پیر خوش پوش دیدم .زنه زیر بغل مرده رو گرفته بود . و یه تاکسی با یه مسافر که داخلش نشسته بود یه کم جولوتر بود .راننده به پیرزنه گفت اگه نمی خواید زیر باروون تلف بشید بیاید دربست ببرمتون . اون دو تا هیچی نگفتن .فقط سوار شدن.و من همین طور تو باروون راه رفتم