Monday, July 31, 2006

اگر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان
هری پاتر بیاور
من هیجان نیمه شب های
دراز کش هم نشین با سوسک های حمام خود را
از دست داده ام

Tuesday, July 25, 2006

پدر بزرگ مرد
خیلی غیر منتظره
حالا بیشتر از قبل می خوام جیغ بزنم
اتاقمو مرتب کردم
ماهی ها دارن نفس می کشن
موهام سر جاشه
غم دارم
فقط می خوام یکی سرگرمم کنه

Monday, July 24, 2006

who care

دوسه روز و شبه حالم از بلاگ نوشتنو رقصیدنو
مرتب کردن میزم به هم می خوره
فقط تو کفم یه دو ساعت خونه خالی شه
موزیک بترکونم باش جیغ بزنم
بد وضیه. زندگی آپارتمانی هم آدمو می نماید.خر شدم
می خوام موهامو کوتا کنم . رنگ کنم. شلخته کنم . هیپی کنم . هوپو کنم
اعصابم خورد شد از این قیافه ی اتو کشیدم
ماهیها توی آکواریوم دیده نمی شن بس که آبشون کثیف شده
اگه خود خرت اینجا بودی زرتی می گفتی نشونه ی افسردگیه

who care !!

Saturday, July 22, 2006

kiss shop

دیشب خواب دیدم هم بازی دوران بچه گی اومده دیدنم
با هم رفتیم بیرون . خشک و رسمی بود
رفتیم نزدیک خونه، جایی که به گمونم کیس شاپ بود
یه اتاق با چند تا صندلی .اون جا بهت
ابزاری می دادن شبیه نقاله خیلی کوچیک که بدون در نظر گرفتن
گوشت و جسم چشم به طور عمودی وارد چشم می شد
و واسه کسایی بود که می خواستن موقع بوسیدن، چشای تمام باز
داشته باشن .و کیسه ها. کیسه های نقره ای نازک که به
اندازه ی دو تا کله جا داشت و می کشیدن رو سرشون
اجازه نداشتی لخت بشی . هر جفتی می بایست یکی از این کیسه می داشت
من و علی ماتمون برده بود . دختری رو دیدم که از مغازه اومد بیرون
چند بار پلکاشو به هم زد و شی کوچیک نقاله مانندو از چشاش در اوورد
و دور انداخت .توی خونه علی آماده میشد نمونه امضا شو بم نشون بده
یه قرقره آوورد با یه مداد . سخته بتونم توصیف کنم اون چه طور با یه قرقره و مداد
در یه حالت رقص گونه یه دلقک خندان کشید. ولی کارش و اون چیزی
که تو خواب دیدم کمتر از یه تردستی ماهرانه نبود
یه نفر زنگ می زد
مامان بود
هی زنگ می زد
زنگ می زد
زنگ می زد
خوابم حرووم شد
تو خوابم زنگ می زنن

Friday, July 21, 2006


پینک جدیدا یه کیلیپ با اسم " کی می دونه " بیرون داده
جالبه و البته معمولی
موهاشو دورنگه کرده بود
طالب شدم برم موهامو دورنگه کنم
اما مامان احتمال تو ذهنش می گه
کار دخترای نا جالبه
واسه همینه که می گه نه
منم اصراری ندارم
چون هر وقت اراده کنم
خودم می تونم این کارو بکنم
اجازه گرفتن تو این مسائل گاهی یه کار عذاب آوره
ولی خوب من قصد ندارم
میونه ی مادرو دخترو واسه یه دو رنگ کردن که البته خالی از حالو حول هم نیست
به هم بزنم .هر چی فک می کنم می بینم باید یه ماشین زیر پام باشه
آخه من مث این دخترای دست و پا چلفتیو لوز از رانندگی می ترسم
علتشم رویا پردازیمه پشت فرمون . جدیدا یه سی دی راجر واترز گیرم اومده
که منو دقیق می ذاره تو ماشین و ژیم ژیم ژیم میارتم تا یه جای خلوت
یه جایی از سر بی جایی و بدبختی آخرش مث شمال
یکی واسه پست زیر عکس کامنت گذاشته بود . کامنت شماره 8
جالب بود . حتما از علاقه من به بچه ها هم با خبره
من کار خودمو می کنم حتی اگه لازم باشه کتبا تف کنم تو صورته
هر چی سران جنگه و حتی اگه به نظر تو بیفایده باشه
و به قولی هیچ بچه ای رو سیر نکنه
شاید این حرف واقعا درسته که خیلی ها به احساسات ما نیاز ندارن

من توی این جهان
مث انسانی می مونم تو تاریکی
و تنها نوازش های خودمه
که کمکم می کنه
از یاد نبرم
که انسانم

Wednesday, July 19, 2006

Monday, July 17, 2006



تو برفا
سگت از بازی با تو خسته بشه و راه بیفته به سمت خونه
منتظر چیزی نباشی
بیای خونه
سی دی دمده ی التون جانو بذاری تو دستگاه
لم بدی تو کاناپه و صداش کنی : ادوارد بیا بغلم
ادوارد سنگین و خمار و کمی خیس فقط پوزشو
بذاره روی رونت تا کلشو ناز کنی و تو با پاهات ضرب بگیری و
کله ی ادوارد بالا و پایین بره

قشنگه اما اشکال داره
این که محاله
حداقل برای من
زندگیم تا خرخره باید از سگ و برف پر می شد
زندگی تو رویای محال ناراحت کننده ؟؟ نه گاهی اوقات زجر آوره
زندگی تو رویای محال مث نفس کشیدن زیر کپسول اکسیژنه
مث زاییدن با ده تا آمپول فشاره
زجر آوره
نمی دونم این جنگ چی داری که به محض آغاز شدنش
من بیش از پیش احساس می کنم یه احمقم
همیشه جنگ ها شروع میشه بدون این که ما این وسط کاره ای باشیم
من با دیدن فیافیه سران جنگ پاک حس یه احمق بهم هجوم میاره
حتی وقتی می نویسم نمی تونم بیشتر از این بنویسم که من حق دارم در صلح جهانی زندگی کنم
من داد می زنم صلح و اون ها انگار با کوشش هر چه بیشترشون در جنگ منو به مسخره می گیرن
اینجاست که حس می کنم یه احمقم یه بازیچه ام . اونها چیز لطیفی رو نمی شناسن
اونا دارن با اسلحه هاشون
با راکت هاشون
با دست و پا و سر بریدناشون منو مسخره می کنن
رویا های من محاله
رویای یه زندگی آزاد واسه من محاله


Wednesday, July 12, 2006


دیروز و امروز روی هم به سی تا بلاگ سر زدم
تا اومدم چند تا پست رو بخونم و دستم بیاد اوضاع
نوشتنش از چه قراره و یه کامنت تبادل لینک بذارم
نیمه ظهر شده بود
جدا خنده داره همش به خاطر یه مشت کامنت
یه روز به خودت میای و می بینی هی یه چیزی عوض شده
حالا همین که می خوای به بعضی چیزا نزدیک بشی
مث دافعه ی لطیف مغناطیسی پست می زنن
نمومنش خاطراته
بعضی ادما
مث من
یه روزایی هر کاری می کردن
نمی تونستن از شر بعضی خاطرات راحت بشن
این مشکلیه که خیلی از آدما دارن
گاهی خاطره دوستی خودشونم به قضیه کمک می کنه
جالبه
هیچ وقت مغزم این قد خالی نبوده
درست مث هاردی که میشه تازه پرش کرد
فقط کمی پس زمینه داره مث زمینی که سرامیک شده باشه
یه سرامیک تمیز آبی رنگ
مث همونی که واسه اتاقم می خوام

Sunday, July 09, 2006

دی جی نگار برای چه کسی به صدا در می آید ؟


دیروز برای اولین بار یکی از اجراهای دی جی نگار را دیدم
حالم داشت به هم می خورد
این دختر بچه که بیشتر از نه ساله به نظر نمیاد
سرشار از اداهای زنانه بود
گذشته از اون شعری بود که می خوند
یه شعر بند تنبونی که نمی دونم
بچه ی نه ساله چه کارش به این شعرا
یه چیزایی بود مث شرح فراق و این مزخرفات
جدا دلم واسه این بشر سوخت که تو روز روشن داره ازش سوء استفاده میشه
خودشم با عقل بچگانش فک می کنه داره قله های هنرو فتح می کنه
یه کمی یه کمی یه کمی
یه کمی منو دوسم داشته باش
جونمی عمرمی قلبمی
یه کمی منو دوسم داشته باش
نگو نمیای آخه دیر میشه
میشکنه این قلب شیشه
تصور کنید واژه هایی به اسم شعر از زبان یک دختر نه ساله با چنان لحن و ادایی بیرون بیاید
که در صورت تکرار شورت هر جوان بالقوه مستعدی را خیس می کند
جدا اوضاع به هم ریخته و مسخره ی موسیقی ایران قابل مقایسه با کشورای دیگه نیست
آدم از شنیدن یه موزیک خارجی روحش پرواز می کنه و در عوض با شنیدن چیزی مث
دی جی نگار میرینه به روحش . یه ذره خلاقیت تو این بشرا وز وز نمی کنه

Saturday, July 08, 2006

آن دم که کلام به زرت و پرت می افتد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

رقص آغاز می شود

Thursday, July 06, 2006

چت رووم به سبک ایرانی

Wednesday, July 05, 2006

هری پاتر ، ویفر موزی و آبجی کوچیکه

so if you realy love me , say yes
and ,if you dont ,confess
but pleas dont tell me
perhaps
perhaps
perhaps
آبجی کوچیکه رفت
شعر بالا این چند روزه ورد زبونش بود
یه دفه ساکت می شد لبخند می زد و اینو می خوند
این سه چار روز بد طور باهاش شاد و آروم بودم
یه شب به طرز مرموزی رو تخت ولو شدیم و
داستان هری پاتر و شاهزاده ی دورگه رو برام تعریف کرد
اون شب خوابم نبرد
بیشتر به خاطر مرگ دامبلدور
همیشه موقع خوندن کتابای هری پاتر عوض حس کردن قدرت دامبلدور
بهم حس یه پیر مرد خرفت و ضعیف می ده
که به قول آبجی کوچیکه واسه هیچ و پوچ مرد
شب رفتنش
نشستم رو تخت
و مست کردم
با ویفر موزی

Sunday, July 02, 2006

دیشب که بارون اومد


دیشب که بارون اومد من با دوتای دیگه
رو تختم ولو شده بودم . چه خوبه گاهی آدم
یه پایه داشته باشه که رو حرفش نه نیاره
و حتی زوتر از خودش بپره جولو
گفتم بچه ها پایه اید بریم بالا پشت بوم زیر بارون
گفتن بعله
شلوارکمو کندم انداختم وسط اتاق
شلوار پوشیدم و کفش و دویدیم بالا
ساعت از دوازده گذشته بود
بالا راهمو از بین دیشا پیدا کردم و رفتم لبه ی پشت بوم
بارون مث آب هلو چیکه میکرد رو موهام
و از روی فرق موهام میریخت روی دماغم
و بعد یواش یواش میومد رو لبام
صدای بارون دیشبی درست مث این بود : تیریکنی تیریک تیریکنی تیریک
بچه ها سردشون بود . من تازه خنک شده بودم . خواهرم دست منو می کشید که
بریم دیگه بسه من این نارنگیه تموم بشه میریمو بهونه کردم که یه کم بیشتر بمونم
قشنگ ترین رویایی که سالهاست شبای بارونی دارم رویای نور افکناست
که از چار طرف می تابه
و رویای موسیقی که از پشت سر پخش می شه
رویای زمین آسفالت
رویای تاپ حلقه ای و شلوار
و رویای بارون زمستونه
که به سختی چشاتو باز میذاره
و این وسط تو این سرزمیتن گل و بلبل و سنبل
یه بار
اون جور
که دلت می خواست
تو بارون
می رقصیدی

Saturday, July 01, 2006

برای تولدم


کوچیک که بودیم
می رفتیم روی پشته ی رختخواب ها
چتر بارانی سیاه بابا و مامان را برمی داشتیم
و می گرفتیم بالای سرمان
وقتی مطمئن می شدیم زیر باسنمان کلی نرم شده
با چتر فرود می آمدیم
و آن قدر این عمل تکرار می شد
که از چتر جز اسکلتش باقی نمی ماند
احمقانه است ولی من گاهی مثل خل مشنگا
در حسرت این می افتم که
چرا با عروسک بزرگم که قد یه نوزاد 5 کیلویی بود
با موهای فر فری حموم نرفتم
که چرا کتاب آنانسی آدم عنکبوتیم رو گم کردم
که چرا با هیچ پسری توی مهد کودکم دوست نشدم
که چرا لبخندام همیشه ریزه ریزه یادم میاد
و خاطره خوبام همه داره کرم می خوره
من یه پیشگو ام . یه لعنتی که بدون لب وا کردن حال و هوای
بیست و سه سالگیش رو پیش بینی کرد
اونم تو 15 سالگی. عالی میشد اگه همون جا یه نقطه پاش می کاشتم
.تا این قد رشد نکنه
آدما و همه ی دنیا به محض این که به دنیا میای
مث ور ور جادو بت می گن
بزرگ شو بزرگ شو بزرگ شو یا بمیر و شرتو کم کن