Tuesday, August 29, 2006

دقیقا من خسته ام

هر چی بیشتر با اتاقم ور می رم بیشتر شبیه مهد کودک میشه
دیوارا پر رنگن . فرش پر رنگه . میزا و تختم پر رنگه . از شدت رنگ احساس بی رنگی می کنم
.با کاغذ رنگی و چسب میز تحریرم از این رو به اون رو شد
حوس کردم پشتش بشینم یه چیزی بخونم . گاهی حوس می کنم یه پتو بردارم ، یه گوشه انتخاب کنم
و برم با یه کتاب مشغول باشم . اما اینا همه حوسه . اشتیاق نیست . خیلی وقته دیگه نمی تونم چیزی بخونم
آیا من به بن بست رسیده ام ؟
آیا این بن بسته که آدم دیگه نتونه کتاب بخونه ؟
آیا من قراره یه زن خانه دار باشم یا یه مامان که حتی نتونه در مورد دستگاه گوارش با بچه اش صحبت کنه
من خسته ام . قول داده بودم این جمله رو به کار نبرم اما
دقیقا من خسته ام
من حس زن یاءسه ای رو دارم که نمی تونه با شوهرش سکس کنه ولی
ولی حسشو داره
و من پر از حسم
مغزم پر سیگناله
مغزم پره از آرمان
اما درست مث وقتی می مونه که می تونه عشق ورزی کنه
اما نمی تونه در عشق پایدار باشه

Friday, August 25, 2006


این خانوم اسمش دبورا دایره و خواننده ی راکه .الان باید 40 سالش تموم شده باشه
البته با همین قیافه . مامان نمی خواد قبول کنه دبورا یه زنه
سخت تر از اون نمی تونه قبول کنه دبورا با موهای تراشیده
و یه ملافه دورش در حالی که توی گازوییل و گریس غوطه می خوره
آواز بخونه . جالبه . اصولا کارایی رو که امثال دبورا می کنن رو
کمتر کسایی می پسندن و مامانا می ترسن دختراشون تحط تاثیر قرار بگیرن
اونا معمولا دختراشونو با این جمله که موی کوتا بیشتر به تو میاد راضی می کنن
ما کی برای شیطونی و ماجراجویی وخ داریم ؟
اصن این مملکت مملکت شیطونی هس ؟
آیا میشد سرنوشت من و دبورا طوری رقم می خورد که اون جای من توی ایران
این مهندسی کپک زده رو تموم می کرد و من جای اون توی گازوییل می رقصیدم ؟
آیا میشد من یه کله کچل نه چندان خوشکل سیاه اما پر طرفدار بودم مث دبورا و در عوض از
زندگیم لذت می بردم ؟
کی می دونه ؟
آیا ما محکومیم که سکوت کنیم و نگیم که نمی خوایم ؟
مهندسی و این کوفت و زهرمار ها چیزی نیست که ما می خوایم
من زندگی ازاد و شاد می خوام
من از صب تا شب سر و کله زدن تو کارخونه رو نمی خوام
من اینا رو نمی خوام

Saturday, August 19, 2006

پیشرفت خوبیه که دیگه شبا با رویا پردازی نمی خوابم
رویا پردازی مخصوصا در مورد پسرا دیگه کمترین لذتی نداره
مغزم بیکار تر از گذشتس اما هوشیار تر . شبا کنار مامان دراز می کشم تا کمی همدیگرو نوازش کنیم
یه قدرت باور نکردنی حسی تو دساشه که اعصابتو به هر جهتی که می خواد می بره
من زیر حرکات لطیف دساش جدی جدی قفل می کنم
جایی برای نگرانی نیس . می تونی مطمئن باشی اون این کارا می تونه تا پایان دنیا برات ادامه بده
جای نگرانی نیس
موقع خواب آرووم می خزم تو تختخوابم
کارخونه درس وقتی شروع به کار می کنه که تو نمی تونی طاقت بیاری
و اون فکر پشت سر هم میاد سراغت . حالا آروم نشستی
تمام صدا ها دور شدن . و تصویر های متحرک به آهستگی رویای تو رو میسازن
جولوی چشم تو . تو با چشای باز داری رویاتو می بینی . کارخونه به راه افتاده
بی صدا و آرووم . داشتی فک می کردی که چی میشد خاله کوچیکه ازدواج نکرده بود
و با هم زندگی می کردین .داشتی فک می کردی مث چی براش مایه می ذاشتی
مث چی دوسش داری . مث چی می خوایش
تصاویر آرووم میشن . بچه ها وارد میشن . این بچه های دوس داشتنی که من می خواستم منکرشون بشم
بچه ها رو به من لبخند می زنن . پسر کوچکتر موهای لختشو تکون می ده و دلم غش می ره
مغزم . مغزم همیشه حرف می زنه و تنها یک کلمه اش کافیه که من همه چیزو بفهمم: غیر ممکنه
تصاویر تند میشن بچه ها بازی می کنند و از تصویر خارج میشن .خودمو می بینم
که دارم ابرو های خاله کوچیکرو بر می دارم .دردش می گیره می بوسمش . می بوسمش . می بوسمش
آه خدای من
نمی تونم این قدر خود خواه باشم . بچه ها نباشن . یعنی نبودن یا بمیرن؟ کدومش؟ من کدومشو دارم تصور می کنم ؟
اینا ناراحتم می کنه .آیا من دارم توی مسائل عاشقانه افراط می کنم ؟ یا این که اصلا نمی دونم دارم چی می کنم ؟
یا این که این خیلی ساده و ابتداییه
اگه این خیلی ساده است چرا نمی تونم به پدر و مادرم بگم و مجبورم این جا بنویسم ؟
آیا این یه تابو هست ؟ آیا این یک چیز زشت و شرم آور است ؟چرا همه ی قلبم برای اون به تپش در میاد
تمام اندام جنسیم در یک مشت قلبم خلاصه شده و همه برای اون می تپه
.می خواین منو درمان کنیم ؟ تا اونو دیگه نخوام ؟ این کارو نکنین

این خواستن قشنگه .

Saturday, August 12, 2006


عکس قشنگیه ؟ هان؟ آدمو وسوسه می کنه یه سه چار باری عروسی کنه
بیخیال . یکی از دوستام داره عروس میشه . فقط بیست و دو سال داره
و کلی مسولیت روبروشه . نمی دونم . شایدم این طوری نباشه که مث من خونه زندگی رو سخت بگیره
و همش فک کنه تربیت بچه چی . خونه چی . کار چی . زیر منت شوهر نبودن چی . ادامه تحصیلات چی . و این حرفا
مطمئنم این روزای باقیمونده داره قند تو دل مامانیش آب میشه که کی همه تو لباس عروس ببیننش
دلم می خواست می تونستم به اندازه ی اون ساده بگیرم
فکر کنم در انتظار بهترین حالت پیر بشم در انتظار بهترین کیس . بهترین خودم . بهترین وضع تحصیلم
. بهترین وضع خونه زندگیم که مث کلفتا آقا دسمو نگیره بیاره خونه خودش
بهترین روحیه واسه داشتن یه بچه .یا بهترین روحیه واسه قبول کردن بی بچه طی کردن . بهترین از همه لحاظ

Thursday, August 10, 2006

عموزاده ی شیش سالم با توپ بسکت با باباش گل کوچیک می زده
خیلی خندون برگشته به مامانش گفته : مامان دروازه ی بابا خیلی خوب بود
چون به توپ من نزدیک بود

Monday, August 07, 2006

یه نوشته تحط تاثیر لحن پر شور یه آواز ایتالیایی

عاشقا چشاشونو می بندن و همو می بوسن . کاملا غیر ارادیه

وقتی یه حس از کار می افته باقی حسا قوی تر می شه . اونا با بینی بو می کشن

گو شه لبا رو . با لبا لمس می کنن وبا زبونشون می چشن

می خوام چشامو ببندم و با دستم روحتو لمس کنم
می خوام بدونم تو اون کله کوچیک پر مغزت چیه . می خوام تیکه تیکه نابودت کنم اگه لازم بشه

ناخنامو بگیرم و روی کمر باریکت رقص دسامو به نمایش بذارم

لبامو بیرنگ کنم و رو شونه های پهنت ردای حلزونی بکارم

می خوام خوش تراشی گونه های کمرنگتو زیر دماغم نفس بکشم مث یه ماده سگ تشنه

مث یه ماده سگ تشنه دنبال خنکی سینه های پهنت بگردم

مث ماده سگ تشنه رگ های تیره زیر پوست شکلاتیت رو بو بکشم

تمام حس هام در اختیار ماست .دارن مث چی کار می کنن
دارن مث چی زوزه می کشن.مغزم داره ده سال آینده رو می بینه . مغزم داره پرواز می کنه

.مغزم تبدیل به یک دستگاه پخش موسیقی عظیم شده که فقط شور پخش می کنه و دستور می ده

. اعصابم پرواز می کنه . درست مثل اینکه با تمام جهان بینیم در آغوش تو عشق بازی می کنم

. درست مثل اینکه بزرگترین وظیفه ی عمرم را درآغوش بهترینم انجام می دم
درست مثل اینکه با نوستالژیک ترین آهنگ زندگیم خداحافظی می کنم و هر لحظه حادثه تازه ایست

Friday, August 04, 2006

دیشب داشتم لیوان شیرو سر می کشیدم که مامان گفت
همین جوری شیر می خوری که مرتب سکته می کنی
فک می کنم سکته آخر پدر بزرگ خیلی روش تاثیر گذاشته
از فکرش بیرون نمیاد

اشاره : سکته همون سکسکه بوده مثلا

Wednesday, August 02, 2006

خاکستری وحشی

انگار تمام غصه های عالم در این خلاصه شده که اتاق من مرتب باشد یا نباشد
تلاشی نمی کنم
فقط همه چیز جریان دارد
بی آنکه مهم باشم یا همه چیز مهم باشد
کم کم همه خو می گیرند که تو همه زورت را زده ای و دیگر چیزی برای مهم بودن نداری
و دندان گیری برای فراموش شدن
درس مثل خرگوش تیر خورده ی خاکستری وحشی
که توی لوله آب گیر کرده باشد
و من همیشه عاشق قسمت خاکستری وحشی می شوم