Wednesday, May 31, 2006

چشم انداز

احساس تک تک روزای جوونی من
احساس زن برهنه ایه
که با یه ملحفه دور بدنش تو خیابون میدوه
ناامنی
بی هیچ چشم اندازی

Tuesday, May 30, 2006

گوشی تو گوشی

با خاله زاده ی کوچیکم تلفنی صحبت می کردم
بش گفتم : خوب خاله جون می تونم با مامان صحبت کنم ؟
طفلک می خواست بگه من قطع می کنم تا مامان از اون اتاق گوشی رو برداره
که این از توش در اوومد: یه دقه قط میشه بعد میره تو اون گوشی

Monday, May 29, 2006

conversation

سوزن ته گرد

کشیدش بیرون
کوچیک و تیز و تمیز بود
فکر کردم زده به سر انگشتش ولی سرانگشتش سالم و بی زخم
فقط خون می ریخت. نشست رو صندلی و مچ پلاستیکی عروسکو محکم گرفت تو دسش
چاقو رو از پهنا کشید رو رگای سه شاخه شده ی نقاشی شده ی مچ عروسکه
و من سر دم شد
نگا کردم دیدم لباس خواب توری تنمه و پاهام برهنست
گفت : حالا یاد گرفتی ؟
اومدم برگردم دیدم زمین پر سوزن ته گرده

تفاله

مامان تو یخچال آب هویج گذاشته
نصفش ته نشین شده
یاد حال خودم میوفتم
اول صب هر چه قدم شاد باشم
ته ته وجودم پر تفالست

تعبیر

اولین روزی که پامو گذاشتم تو دانشگاه
جاتون خالی و البته معطرات به روتون
شبش تو خواب اول توالتای دانشگا رو شستم
بعد اومدم حیاطو با اون
جارو بزرگ سوپوری ها جارو زدم
یه جورایی خوابم تعبیر شده
یه جورایی بد جوری خوابم تعبیر شده

Saturday, May 27, 2006

توپو می خوای یا زمینو؟

جیغ جیغو ها تازه تعطیل شدن
جیغو دادشون به طرز مرگ باری حیات آوره
یه اصطلاح جدید ازشون یاد گرقتم
ببین آقا توپو می خوای یا زمینو ؟

جایی برای خالی شدن نیست

یه فیلم دیدم
پره رقاص بود
شبانه روز تصویر خواننده ها رو می بینم
ماری جی بلو با اون رگای بر آمده گردنش جیغ می زنه
جیغش درست مث نوازشه
عمرا بتونم مث اون خالی بشم
نهایتن رگای مغزم پاره میشه
حس های بد میاد سراغم
به خاطر همسایه ها
به خاطر تمام ایستایی که می گه دیووونه بازی قدغنه
همسایه
اون پایین
مردم
جیغای من
جایی برای خالی شدن نیست
من هر روز بیشتر در حال پنهان شدنم

Friday, May 26, 2006

گام معلق لک لک

این سرزمین با ما چنین می کند
ما را در یک قدمی آن چه می خواهیم لک لک وارانه
نگه می دارد
و می گوید
قلم پایت را خواهد شکست اگر گام معلقت را زمین بگذاری

Wednesday, May 24, 2006

گرگی

من خوابم میاد

آرزو دارم با قویترین مسکن ها به خواب برم

و خواب یه سگ گرگی بزرگ ببینم

که تو برفا به آغوش من

پناه میاره

گاهی

گاهی

گاهی آرزوی کپک زده ی آدم در یه خونه ی ویلا یی

با یه سگه گرگی اونم تو کانادا خلاصه میشه

کم چیزیه

حقیر تر از اونه که داد بزنیم این حقه ماست

باید دودستی بمون تقدیم بشه

موسیقی رو ازم بگیرن

تمام دوس پسرای به مفت نیرزیده ی عالمو

خواب بعد از ظهرو ازم بگیرن

اما سگو بدن سگمو بدن

یه سگ گرگی

زهرمار

الان می فهمم
بزرگسالی من
حس حماقت گونه ایست
آمیخته به گناه

دوباره دارم کلاغ می شوم

دیشب طرد شده بودم . ترسناک ترین طرد شدگی خواب زده گی
بیخاصیت ترین لباس ها رو پیش پاهام انداختن تا برای کارم آماده بشم
مامانی اون جا نبود . بابایی نبود . خواهر مهربونی نبود
و من واسه همیشه از دست رفته بودم
یه تلویزیون روشن آبی اون جا بود
بزرگ و نورانی
نشستم
و خوندم
باید می خوندم و جمله ها رو حفظ می کردم
چه جمله هایی
مث عسل و شیر روون
و مثل گوشواره های چرک کرده دلخراش
خوندم
و حفظ کردم
فرصتی برای تکرار کردن نبود
کم کم کلمات بازی می کردند
می رقصیدند
از روی هم می پریدند
از زیر هم در می آمدن و غلت می زدند
می خندیدند وحشتناک
سرخ می شدند
زرد و خاکستری میشدند
پر از خاک میشدند
داغ میشدند
داغ میشدند
داغ میشدند
ما
ما
ن
ن


Tuesday, May 23, 2006

خوشگل ها باید برقصند

خوشگل ها باید برقصند
و زشت ها
خود را از زیر شلنگ تخته های خوشگلان
جمع کرده
کنار روند

اندوه

اتاق بوی خواب بهاری می دهد
تختخواب عطر استفراغ نوزاد
اشیاء بی خود وارانه به هم متصل شده ه اند
میز به صندلی چوبی
صندلی چوبی ب فرش
فرش به تخت چوبی
تخت چوبی به من
من به رو یا هایم

Sunday, May 21, 2006

وقتی می گوییم دیگر دیر شده است

من شایسته ی شایسته شدن نبودم
هیچ وقت برای فکر کردن به علت ها دیر نیست
اما درست زمانی
که علت های خوب باید دست به دست هم دهند
وخوشبختی مرا فراهم کنند
دهان وا رفته ی من تازه به این صرافت افتاده است
که علت ها همه بدند

حقیقت

این حقیقت است
که تو
هیچ گاه
عشق نورزیدی
تنها
آن چه را
در وجودت
به کار دیگری نمی آمد
صرف عشق بازی کردی

Thursday, May 18, 2006

این تازه شروعه

گاهی باید
مث آشغال
دور
ریخت
حتی
خاطرات خوبو
نترس
این
شروع
خوبیه

دلداری

انقده آدم از تو بیریخت تر هست که نگو

به طور مثال میریم که داشته باشیم یه شعر دیگه رو

کاش دنیای آزاد تری داشتیم
دنیای آزاد و ما می سا زیم
ولی ای کاش دنیای آزاد
از زمان تولدمون
همین طور قلمبه وجود داشت
اقلکنش تو بازار میشد
دو تا کار جالب پیدا کرد
به جای چار تا زن قاجار سرخاب سفید آبی

Thursday, May 11, 2006

احساس گناه

همیشه کسایی رو می دیدیم که واسه اون بیروون تلاش می کردن
واسه آزادی
واسه حقوق برابر
واسه دنیایی آزاد
ولی بعضی ها مث من همیشه یه چیپس دسشون بوده و همینطور که
حرص می خوردن بازی اون بیرونو تماشا می کردن
و از یاد می بردن خودشونم یکی ان جزو همون بازی
اون بیرون بعضی ها دارن داد می زنن
جنگو متوقف کنین
این جا من لگاریتمی وزنم بالا میره
و دلم نمی خواد احساس گناه کنم
که من دارم حق بچه های آفریقا رو می خورم

Wednesday, May 10, 2006

این روند همکاری چیه؟

تا او نجایی که یادم میاد
ایران همیشه بر روند همکاری بین طرفین تاکید داشته
یعنی درست از زمانی که مهد کودک میرفتم

همسایه

با همسایه خود مهربان باشید یا نباشید
او به هر حال زاغ سیاه شما را چوب میزند
وبلاگ مقدس قطعه 161

ضایع کاری

خیلی ضایع هست آدم سه تا پله رو یکی کنه
بعد هم پاش بره رو پوست بیسکوییت و
با کمی پایین تر از مرکز ثقلش
از پشت ، چارچنگولی بخوره زمین
بعد از این پروژه ی 5ثانیه ای جکی جان واره ای
به جای لگن بیخاصیتش
سه تا از زیباترین ناخنهای دستش بشکنه

آگهی

دنیای ما دنیای کثیفی شده است
ساعت 21 را فراموش نکنید

ترشی شیش ساله


یادمه شیش ساله پیش توی خیابون ریتم یه ترانه اومده بود تو ذهنم
ول نمی کرد . آخرشم یادم نیومد مال کی بود
امروز داشتم با نوار کاستام چیدمان بازی می کردم
آهنگه یادم اومد
نفسمو بند میاری " از فردی مرکوری

Tuesday, May 09, 2006

نخورده مست

همین الان
اگه تو خونه تیریپ دلخوری نبودم
مث شتر مرغ
مث کانگورو
مث یه نخورده مست
به خودم نشون می دادم رقص یعنی چی
گور بابای همسایه ها

اعتراف

چرا دروغ بگویم
من عمرا با هر آب نباتی که قورت دادم
به فکر شکم های گرسنه بچه های جهان بودم

عشق به هنر

تابلوهای ون گوگ رو با قیمتایی که کله ی آدم سوت میکشه

به حراجی گذاشتن من به شخصه کارای یه بچه ی پنج ساله

رو ترجیح می دم.چار تا کله گنده ی پولدار عمری واسه

عشق به هنر کارای ونگوگ رو بخرن

شکستنی

روی بسته نوشته بود
با احتیاط حمل شود
شکستنی

پر از خلال دندان چوبی بود

سنگدل


باهال می شد اگه چار سانتی میشدم
و فقط واسه ده دقه میومدم تو آب کنار شما
ای کلکا
آخرش لیوان تزیینی توی آبو کردین تخمدونی؟
من که برش می دارم
سنگدلم
نمی دونستین؟

غش

گل های قالی می رقصند؟
یا من می چرخم؟
یا سرم می گردد؟

Monday, May 08, 2006

هر وقت ذهنی به کار افتاده

قلبی خسته است

وبلاگ مقدس قطعه 149

می خوام بیام بیرون

دیگه برام مهم نیست
مث خر توی گل گیر کرده باشم
یا مثل گاو
فقط می خوام بیام بیرون

سرگرمی های مدرن

با قلب من بازی نکن
سرگرمی های مدرن تری
واسه روزای بی حوصله گی
اختراع شده

شکوفه های گیلاس

عشق ما به هم
مث باروون بهاریه
میرینه
به شکوفه های گیلاس
ولی بعدش
پر گیلاس میشه

این یه حقیقته

ماهی ها به من نیازی ندارن
اونا فقط اکسیژن (چه کلمه ی زیبایی) و غذا می خوان
که در غیاب من هر کسی از عهده اش بر میاد
این حقیقته
که این منم

که به این شیش کتوله ی چار سانتی
دلبسته ام

سرکاری

یه گوجه سبز بنداز تو آب
شیش تایی می رن سر کار

حق انتخاب

دو راه بیشتر نداری
یا بمیری
یا از دنیا بری

به طور مثال این یه شعر دیگست



کاش میشد در رویا زندگی کرد
کاش دست کم می شد
در رویا قدم زد
یا اقلکن رویاهارو رو دیوارا کشید و
تو پیاده رو قدم زد
کی می دونه
این زندگی هم یه جور رویاست
از نوع کابوسش

شکسته گی مضمن

به تابلوی خالی نگاه می کنم
که قراره پر از برگ بشه
و به چشمای خالیم
که می خواد
پر اشک بشه
قلبم شکسته
با تمام مکنوناتش

یه چیز دیگه

اشتباه کردن فرق داره
حماقت کردن یه چیز دیگست
اشتباه کردن تحت فشار فرق داره
حماقت کردن تحت فشار یه چیز دیگست

Sunday, May 07, 2006

تا جایی که می تونی

  1. تا جایی که می تونی
    از چسب مایع استفاده نکن
    وقتی پشیمون میشی
    نصف کاغذا رو
    با خودش جا می ذاره
    درست مث وابستگی
    وقتی داری دل می کنی
    نصف ذهن و قلبتو
    با خودت جا می ذاری

آدم ها

دو دسته شده اند
یا آن ها که نصیحت می کنند و دور می شوند
یا آن ها که دور می شوند و نصیحت می کنند

Saturday, May 06, 2006

کاریکلمه بازیهای ناشا

تلخی لبهایم را
آنقدر شیرینی بوسه بخشیدی
تا شکرک زد

دلمه برگ چنار

عموزاده ی کوچیکم از پدرش خواسته چند تا برگ چنار براش جمع کنه
اونم این کارو براش انجام داده . به خونه که رسیدن ، برگا رو برده تو آشپزخونه
:
حالا بریم دلمه درست کنیم

خلاف جریان

می
خوام
خلاف
جر
یان
حر
کت
کنم

Friday, May 05, 2006

ضایع کاری

خیلی ضایع است
یه خرس نیم متری پشمالو
تو اتاقت بذاری
ولی شبا
از سایه اش بترسی

حفره های خالی

کار یک فوت است
خاموشی شمع
تنها لطفی
که در حق قلبم
می توانم
انجام دهم
این است که
حفره های خالی اش را
نادیده بگیرم

Thursday, May 04, 2006

0&8

روی برد نمرات
خیلی خوشحال کننده است
که 0 رو 8 ببنی
و اتفاقا درست هم باشه
خیلی دردناکه
که 8 رو 0 ببینی
!و اتفاقا درست هم باشه

Wednesday, May 03, 2006

زیراکس

حق با تو بود
من هیچ وقت
بهترین هامو
به تو تقدیم نکردم
همیشه یه کپی بدکیفیت از اونا رو
بت دادم

بدردبخوری

نوئل
می دونی جدیدا با کتاب ترمودینامیک چی کار می کنیم؟
با همکاری نیوشا باهاش برگ اتو می کنیم
واسه یه تابلوی برگ نقاشی دو در یک متر
بلاخره یه بدردبخوری واسش پیدا کردیم

ضایع کاری

خیلی ضایع هست
که رو در اتاقت بچسبونی
تنهام بذارید
لطفا وارد نشوید
ولی دو ساعت تموم
کسی حتی اون ورا یه
!دست به آب هم نخواد بره

تراژدی

سرم روی پیانو بود
و دست چپم رو کلیدا
برای چندمین بار مامان دوید تو اتاق
و هشدارکه آهنگ غمگین زدن ممنوعه
از خواب پریدم
برای چندمین بار
شکایتمو بردم پیش مامان
که بذاره این قطعه ناتمومو
تموم کنم

خونگرم

دیشب به بازی کپور
با یه تیله ی کوچولو کف آب
نیگا می کردم
کی میگه ماهیا خونسردن ؟
!خیی هم خون گرمن

Tuesday, May 02, 2006

سوختگی

باز بوی گرما میاد
کاش میشد به خواب تابستونی رفت
حالا یا باید باز تعطیل بشم یا باید
تعطیلاتو یه جای گند که همچیزش سر وقته سپری کنم
شاید
شاید اینم تقدیر منه
که باید با وز وز پشه های تابستونی
و جیک جیک گنجشک های پنج صبی
کارم به دادو بیداد بکشه
امانوئل
داشتم نقاشی گیتاریتو نگاه می کردم
که یادم اومد که امسال سال فارغ التحصیلیته
اول فکر کردم خوشحالم
بعد دیدم
دارم از حسادت و حسرت آتیش می گیرم
اول دماغم سوخت
بعد چشام
بعد هم همه چیز خاکستر شد

بحران زدگی

بعضی ها در رفتار با فرد بحران زده
یا کلا طرف رو به خودشون وابسته می کنن
یا اون بیچاره رو که دست کم کمی مشاعیر داشته
با چپوندن حرفای فلسفی توی گوش بدبختش کلا تعطیل می کنن
وبلاگ مقدس قطعه118

مصلحت اندیشی

بالرین می خواد
بچه دار بشه
من نمی ذارم
چه کنم؟
من
در کمال
مصلحت اندیشی
ماهی هارو
دوست دارم

Monday, May 01, 2006

! به طور مثال این یک شعر است

حالا جوان هستم
زیبا
بیست و سه ساله
فردا ناچار پیر میشوم
و پایان دیوانه بازی هاست
حالا جوانم و یکدنده
فردا ناچار دنده هایم خم می شود
می ترسم
چون به حد کافی
خر کیف نمیشوم
از این دنیا

جملات ایستاده

با بابا رفتیم یکی دوتا کار ضروری انجام دادیم
برگشتن یه سری هم به کتاب فروشی زدیم
من چه قدر خوشبختم که همیشه زیباترین جملات کتابیم رو
ایستاده در کتاب فروشی یافته ام
:
هیچ چیز دردناک تر از آن نیست که بخواهی
چیزی را به کسی توضیح دهی که هرگز بوئی از آن نبرده است
کریستین بوبن

باد برده را تدبیر نیست

پس
این باد
کی
مارا
با خود
خواهد
برد
یا
شاید
هم
برده
و من
هنوز گرمم

فرصت

تنها وقتی که تو دبستان به من فرصت نو آوری دادن
وقتی بود که روزنامه دیواری ساختم
یه روزنامه دیواری بود از کلاژ
که بس که بچه ها ذوقشو برده بودن
همون هفته ی اول رو دیوار تیکه پاره شد
حالمون به هم می خورد چون هر سال
منت مامان رو می کشیدیم
که برامون انشای بیست و دو بهمن بنویسه
هیچ وقت از ما نظر با مزه ای خواسته نمی شد
هیچ وقت به ما نمی گفتن در مورد آرزو هاتون بنویسین
چون البته اونا صد تا سانسور رو تا پای تخته طی می کردن
آرزو های ما
آرزوهای ما بچه ها
و حالا
نگاه می کنم به نوشته های بچه های غیر ایرانی
:
گری هفت ساله گفته
عشق فقط به خوشگلی نیست . نگاه کنید
من مث چی خوشگلم ولی هیشکی نیس بخوات با من ازدواج کنه
جودی هشت ساله فکر می کنه بهترین وقت برای ازدواج
باید هشتاد و چار سالگی باشه چون
در هشتاد چار سالگی کار نمی کنی و می تونیم
وقت بیشتری رو توی اتاق خواب واسه هم بذاریم
کنی هفت ساله گفته کله اش داغ می شه وقتی در مورد عشق و
ازدواج باهاش حرف می زنیم چون اون فقط یه بچست
لئو هفت ساله می گه اگه قرار باشه عاشق شدن سخت تر از
هجی کردن باشه ترجیح می ده هیچ وقت عاشق نشه
هارلین هشت ساله عشق رو به بهمن تشبیه کرده
اونوقته که باید بدوی و جونتو نجات بدی