Sunday, January 28, 2007

کس خلانه

به مامان می گم تو خیابون مث کس خلا لبخند می زنم
مامان به دکتر می گه
دکتر می گه چیزیش نیس استیله صورتش کس خلانس
حالم از خانم کاف دیروز به هم خورد چون به استاد گفت میمون
آقای میم بدجور بدش اومد
رو کرد به من دهنشو خم کرد و سرشو تکون داد منم گفتم ولش کن بچس
خانم مهر سه بار بم گفت این هفته با شوهرش میره کلار دشت و چقدر کلاردشت هواش خوبه و از این حرفا
آخرشم موقع خدافظی ازش پرسیدم راستی تو مسافرت نمی ری این هفته؟
یه جوری نگام کرد انگار کس خل دیده
گفت دختر تو انگار خیلی فکرت مشغوله . گفتم نه بابا من اصن فک نمی کنم
گفت ماله همونه تازه انقد بام رفیق شده ماچمم می کنه . همچین اون دو تا لپشو میاره جولو که آدم هوس می کنه
گازشون بگیره منم نامردی نکردم دو تا ماچ کردم که صدا داشت
خوشش اومد خندید . قرمز شد . خدافظی کردم . گفت برسونمت گفتم نه مرسی اون قد ساکتم حوصلت تو ماشین سر میره
با خانم آد هم یه جورایی رفیق شدم . بعضی وقتا خدا خدا می کنم خانم ث دیر بیاد تا اون بیاد بغل دستم بشینه
آخه ارمنیه . وقتی ارمنی حرف می زنه انگار داره شعر می خونه یا لالایی می گه مث روسیه
سی و دو سالشه زیاد حرف نمی زنه اما باز بیشتر از من . خوشگله و زنگای تفریح همیشه کار می کنه
دیروز بدجوری تو کفش بودم چند تا جا کمکش کردم خوشش اومد خودمم خوشم اومد
استاد می رفت بالای سر بچه ها کاراشونو می دید
یکی دو نفر انیمیشن داشتن
من که داشتم با دمم گردو می شکوندم چون هم سایتم آماده بود
هم کلی انیمیشن داشتم هم چند تا کارت ویزیت زده بودم
از خودم خوشم اومد
تازه آخر انیمیشن هام هم کارگردان داشت . ای ول
آقای شین برای چندمین جلسس که نمیاد
یه جورایی خوشم میاد ازش
و یه جورایی ازش متنفرم
کس خلم به خدا
برگشتن تو گوشم کرنبریسس می خونه
بهترین آهنگاشو گلچین کردم
من از اون آدمام که بین کر بودن و کور بور ، کور بودنو انتخاب می کنم
تف به این ذات محافظه کار من
همیشه دچار این توهمم که صدای ام پی تریم بلنده
پس یا دارم کمش می کنم یا دارم زیادش می کنم
و هیچی حالیم نمیشه
دلم می خواد یه غول بزرگ بشم
با یه دهن بزرگ
بعد یه عالمه پیتزا بخورم
بعد استفراغمو بریزم رو این هیات های عزا داری
آه چه کیفی می ده
آه من خیلی خلم

اندر حکایت محرم

کجای دنیا ساعت 12 شب تو خیابوناش عربده می کشن ؟

Friday, January 26, 2007

اندر حکایت چت رووم


خاک بر سر من که تو دنياي وب کير ها به دنيا اومدم

Thursday, January 25, 2007

گوجه

مامان: ساندویچش خوشمزس؟
داداش: آره خوبه
مامان :گوجه شو از دم خونه احمدی نژاد خریدم

Wednesday, January 24, 2007

تیامت گوش می دم . آهنگی که از ضبط صوت آشو پخش میشد و
اولش با صدای باروون شروع میشد
come down slowly
i am waiting by ur side
حس این روزا مث اینه که داری با نوستالژیک ترین آهنگ زندگیت می رقصی
. نوستالژی دردناک نیست . فقط عصبیت می کنه
اون قدر که اشکتو در میاره که بسه دیگه خاموشش کن
نوستالژی همه جا هست حتی تو نگاه کردن به هیات های تهوع انگیز محرم
تو نگاه کردن به دونه برچیدن یه گنجشک . تو آفتاب . تو برف . توی یه لحن
. توی یه حرکت . توی یه نگاه توی یه لبخند

Monday, January 22, 2007

طبیعت چندین هزار بار موجبات اشتباه ما را فراهم می کند
و نوزادان گوگوری با اولین نقاشی
با اولین لبخند
با اولین تماس نوک پستان
با اولین کلام
یا اولین قدم
با مخ زمین می خورند
تا بیست سال بعد هر دو ماه یک بار بنشینند رو به روی یک دکتر آرام
که فقط بگویند من این ماه بچه ی خوبی بودم و دردسر درست نکردم

Sunday, January 21, 2007

سر کلاس گاهی اوقات سوتی های تخیلی جنسی داده میشه. مثلا یکی از دخترا می گه استاد این نمی افته رو این . یا یکی از پسرا می گه استاد می تونید برید تو من ؟ منظور فایل من .
اما وحشتناک ترین سوتی که تا به حال داده شد وقتی بود که یکی از پسرا داشت کلنجار می رفت فلش شو وارد
کامپیوتر کنه . منم با کمال بیخیالی بش گفتم : ببین ، با فشار نکن توش

Friday, January 19, 2007

آدمهایی که من بیشتر دوست می دارم










آدم هایی که من
بیشتر دوست دارم
خانواده
آشو
فردی مرکوری
منصور حکمت
جیمز بلانت
آذر ماجدی
جان لنون و همسرش
ولادمیر مایاکوفسکی
شاملو
رنه زلوگار
فروغ
.
.
.
.

Thursday, January 18, 2007

yxxbtc

اطرافم پر ه از سرو صدا . ولی اصرار دارم بنویسم . مامان چند دقیقه پیش چسبید
به بازوم و گفت : احساس تنهایی میکنم بش گفتم چون من میشینم پای کامپیوتر ؟ (من یه احمقم . البته که نه . )گفت آره
گفتم می خوام بهترین باشم
همه چی رو فراموش کرد
گفت ادامه بده

نیاز به ور زدن

با بابا رفتیم سمینار مجتمع فنی . لامذهبا سرو از کمر می برن
دوره طراحی صفحات وب ترمی دو ملیون
دو سه روزه حرف نزدم
دلم واسه حرف زدن تنگ شده
. یه زمان یادم میاد به یکی می گفتم دلم می خواد کلی کار سرم بریزه
طوری که نتونم به چیزی فک کنم . طوری که فرصت حرف زدن هم نداشته باشم
این طوری مغزم آروومه . به تنها بودن فک نمی کنه . به نیازای جنسیش فک نمی کنه
به این که چه قدر مغزش تنگه واسه یکی فک نمی کنه
بنابرین وقتی استاد تعداد پروژه ها رو دو برابر کرد تنها کسی که تو دلش خوشحال شد احتمالا من بودم

مازیار

رک بگم . اون یه پسر7 سالس . معمولا یا بزرگ نمیشه یا تا 8 سالگی بیشتر بزرگ نمی شه
موهای لخت مشکی داره. به مامان میگه مادر. به ببخشید معذرت می خوام و به شب خوش من شب به خیرو دو ساله دوست خیالی منه . جدا از تمام دوستا و هوسای جورواجور من
مدلشو از روی خاله زادم برداشتم و اسمشم گذاشتم مازیار
یه زمان توی یه جمع گفتم خیلی دوس دارم یه بچه داشته باشم که انرژی عاطفیمو روش تخلیه کنم
یکیشونم جواب داد پیشنهاد می کنم یه سگ داشته باشی
آره راس می گفت . با این طور صحبت کردن من انتظار همچین جوابی هم همچین دور نبود
بعد هم با خودم فک کردم هی یارو تو که حوصله ی شوهر موهر نداری . بچه رو از کجا می خوای بیاری
واسه عاطفه هات هم که داره سر ریز میشه هم خاله ای عمویی چیزی ..... سگی .... گربه ای از اون روز هر چی بی اف داشتم خنده ام می گیره بگم ولی همه آشغال بودن
منم مازیارو ساختم . به همین راحتی . همچین با هم خوش و خرم نیستیم . باهاش مث آدم بزرگا حرف میزنم . هیچ اصول رفتاری تربیتی رو باش رعایت نمی کنم . و هر وقت می خوام براش پول خرج کنم برای خاله زاده ام خرج می کنم . یه درایو داره که آهنگای مورد علاقشو اونجا ریختم پوشاکش جینه و بیشتر آبی و صورمعی. یه لیوان داره . اون با من جدی حرف می زنه . اصولا من جدی حرف زدن کوچولو ها رو می پسندم . هیچ کانال ماهواره روش بسته نیست به شرط این که من نبینم که داره می بینه
می تونه بگه فاک . در مورد اندام جنسی باش حرف می زنم
در مورد دختر و پسر . در مورد غریبه ها . در مورد احترام گذاشتن.در مورد دنیای بهتر و این که به قتل رسوندن انسان ها بده. اون مخصوصا وقتی می خوام خودمو کنترل کنم خیلی کمک می کنه . بهم نگاه می کنه . خیلی آرووم. تو ذهنم باش حرف می زنم دهنمو نمی جنبونم چون معلوم نیست این جماعت دنبال کس و کون چی فک می کنن . بهترین ساعاتی که با هم داریم ساعات خریده . همیشه یه کتاب برای اون می خرم . جواب بعضی از دوستای من که چرا این قدر کتاب بچه دارمعاشق جوراب بچه خریدنم . کلا فوت بچه دوس دارم.در مورد درس و مدرسه . اصلا بش فک نمی کنم
تمام ساعات با منه . و مدرسه نمی ره .چون من نمی خوام . وقتی پای کامپیوترم اون داره بازی می کنه
دوستی نداره چون من نمی تونم اونو تو تخیلم جا بدم . جدیدا مازیار هظم خیلی از تنهایی ها رو واسم راحت کرده
یه پروژه ی ایلوستریتور واسه آخر ترم داریم که چیز چندان مهمی نیست. باید طراحی یه سایت و پوستر و اوراق اداری رو تو محیط ایلوستریتور انجام بدیم . من بعد از کمی تقلا سایت مهد کودک رو برداشتم . کار زیادی روش انجام ندادم چون معتقد به سادگی و شفافیتم . کلی عکس و مطلب جمع کردم و 16 تا از صفحات و زدم . این وسط از عکس خاله زاده و عمو زاده و فامیل هم استفاده کردم . پوسترش قراره عکاسی بشه و روی فتوشاپ روش کار بشه . خداییش موضوع عشقی انتخاب کردم . اگه شد عکس یکی از صفحه ها رو می ذارم

Saturday, January 13, 2007


سر یکی از انتراکت های کلاس ، یکی از پسرای کلاس تقریبا با لبخند بهم گفت شما چرا حرف نمی زنید چرا نظرتونو نمی گین؟
با خنده گفتم به موقش نظرمو می گم
و از این حرفا
این حرفش مث یه پتک تو سرمه . هی می زنه . هر چند با لبخند گفته باشه
توی ماشین دوست مامان می گه چقدر برف خوبه ، آدم شاد می شه
بش می گم آدم اگه بد حال باشه این چیزا حالشو خوب نمی کنه
به خودم فک می کنم . هیچ وقت آهنگی رو که دوست داری با کسی که خیلی دوسش داری گوش نده
هیچ وقت آهنگی رو که خیلی دوست داری روزایی که خیلی غمگینی گوش نده
یا آهنگا رو بدون زمینه باقی بذار یا اونا مث تیکه های فیلم به روزایی که شادت می کنه بچسبون
من از بارون و برف بیزارم
چون یه روز عاشقشون بودم واین درست زمانی بود که بهترین موسیقی رو در آغوش بهترین دوستم توی روز برفی گوش می دادم . من از بارون و برف بیزارم چون وقتی برف میاد احساس می کنم یه حجم در کنارم خالیه . اون وقت مث کلافه ها میشم
باید زنگ بزنم . باید دست به دامن حجمای بیمصرف بهانه گیر بشم
حجمایی که همش می گن چرا حرف نمی زنی ؟ چرا ساکتی ؟