چشم انداز
احساس تک تک روزای جوونی من
احساس زن برهنه ایه
که با یه ملحفه دور بدنش تو خیابون میدوه
ناامنی
بی هیچ چشم اندازی
گوشی تو گوشی
با خاله زاده ی کوچیکم تلفنی صحبت می کردم
بش گفتم : خوب خاله جون می تونم با مامان صحبت کنم ؟
طفلک می خواست بگه من قطع می کنم تا مامان از اون اتاق گوشی رو برداره
که این از توش در اوومد: یه دقه قط میشه بعد میره تو اون گوشی
conversation
سوزن ته گرد
کشیدش بیرون
کوچیک و تیز و تمیز بود
فکر کردم زده به سر انگشتش ولی سرانگشتش سالم و بی زخم
فقط خون می ریخت. نشست رو صندلی و مچ پلاستیکی عروسکو محکم گرفت تو دسش
چاقو رو از پهنا کشید رو رگای سه شاخه شده ی نقاشی شده ی مچ عروسکه
و من سر دم شد
نگا کردم دیدم لباس خواب توری تنمه و پاهام برهنست
گفت : حالا یاد گرفتی ؟
اومدم برگردم دیدم زمین پر سوزن ته گرده
تفاله
مامان تو یخچال آب هویج گذاشته
نصفش ته نشین شده
یاد حال خودم میوفتم
اول صب هر چه قدم شاد باشم
ته ته وجودم پر تفالست
تعبیر
اولین روزی که پامو گذاشتم تو دانشگاه
جاتون خالی و البته معطرات به روتون
شبش تو خواب اول توالتای دانشگا رو شستم
بعد اومدم حیاطو با اون
جارو بزرگ سوپوری ها جارو زدم
یه جورایی خوابم تعبیر شده
یه جورایی بد جوری خوابم تعبیر شده
توپو می خوای یا زمینو؟
جیغ جیغو ها تازه تعطیل شدن
جیغو دادشون به طرز مرگ باری حیات آوره
یه اصطلاح جدید ازشون یاد گرقتم
ببین آقا توپو می خوای یا زمینو ؟
جایی برای خالی شدن نیست
یه فیلم دیدم
پره رقاص بود
شبانه روز تصویر خواننده ها رو می بینم
ماری جی بلو با اون رگای بر آمده گردنش جیغ می زنه
جیغش درست مث نوازشه
عمرا بتونم مث اون خالی بشم
نهایتن رگای مغزم پاره میشه
حس های بد میاد سراغم
به خاطر همسایه ها
به خاطر تمام ایستایی که می گه دیووونه بازی قدغنه
همسایه
اون پایین
مردم
جیغای من
جایی برای خالی شدن نیست
من هر روز بیشتر در حال پنهان شدنم
گام معلق لک لک
این سرزمین با ما چنین می کند
ما را در یک قدمی آن چه می خواهیم لک لک وارانه
نگه می دارد
و می گوید
قلم پایت را خواهد شکست اگر گام معلقت را زمین بگذاری
گرگی
من خوابم میاد
آرزو دارم با قویترین مسکن ها به خواب برم
و خواب یه سگ گرگی بزرگ ببینم
که تو برفا به آغوش من
پناه میاره
گاهی
گاهی
گاهی آرزوی کپک زده ی آدم در یه خونه ی ویلا یی
با یه سگه گرگی اونم تو کانادا خلاصه میشه
کم چیزیه
حقیر تر از اونه که داد بزنیم این حقه ماست
باید دودستی بمون تقدیم بشه
موسیقی رو ازم بگیرن
تمام دوس پسرای به مفت نیرزیده ی عالمو
خواب بعد از ظهرو ازم بگیرن
اما سگو بدن سگمو بدن
یه سگ گرگی
زهرمار
الان می فهمم
بزرگسالی من
حس حماقت گونه ایست
آمیخته به گناه
دوباره دارم کلاغ می شوم
دیشب طرد شده بودم . ترسناک ترین طرد شدگی خواب زده گی
بیخاصیت ترین لباس ها رو پیش پاهام انداختن تا برای کارم آماده بشم
مامانی اون جا نبود . بابایی نبود . خواهر مهربونی نبود
و من واسه همیشه از دست رفته بودم
یه تلویزیون روشن آبی اون جا بود
بزرگ و نورانی
نشستم
و خوندم
باید می خوندم و جمله ها رو حفظ می کردم
چه جمله هایی
مث عسل و شیر روون
و مثل گوشواره های چرک کرده دلخراش
خوندم
و حفظ کردم
فرصتی برای تکرار کردن نبود
کم کم کلمات بازی می کردند
می رقصیدند
از روی هم می پریدند
از زیر هم در می آمدن و غلت می زدند
می خندیدند وحشتناک
سرخ می شدند
زرد و خاکستری میشدند
پر از خاک میشدند
داغ میشدند
داغ میشدند
داغ میشدند
ما
ما
ن
ن
خوشگل ها باید برقصند
خوشگل ها باید برقصند
و زشت ها
خود را از زیر شلنگ تخته های خوشگلان
جمع کرده
کنار روند
اندوه
اتاق بوی خواب بهاری می دهد
تختخواب عطر استفراغ نوزاد
اشیاء بی خود وارانه به هم متصل شده ه اند
میز به صندلی چوبی
صندلی چوبی ب فرش
فرش به تخت چوبی
تخت چوبی به من
من به رو یا هایم
وقتی می گوییم دیگر دیر شده است
من شایسته ی شایسته شدن نبودم
هیچ وقت برای فکر کردن به علت ها دیر نیست
اما درست زمانی
که علت های خوب باید دست به دست هم دهند
وخوشبختی مرا فراهم کنند
دهان وا رفته ی من تازه به این صرافت افتاده است
که علت ها همه بدند
حقیقت
این حقیقت است
که تو
هیچ گاه
عشق نورزیدی
تنها
آن چه را
در وجودت
به کار دیگری نمی آمد
صرف عشق بازی کردی
این تازه شروعه
گاهی باید مث آشغال
دور
ریخت
حتی
خاطرات خوبو
نترس
این
شروع
خوبیه
دلداری
انقده آدم از تو بیریخت تر هست که نگو
به طور مثال میریم که داشته باشیم یه شعر دیگه رو
کاش دنیای آزاد تری داشتیم
دنیای آزاد و ما می سا زیم
ولی ای کاش دنیای آزاد
از زمان تولدمون
همین طور قلمبه وجود داشت
اقلکنش تو بازار میشد
دو تا کار جالب پیدا کرد
به جای چار تا زن قاجار سرخاب سفید آبی
احساس گناه
همیشه کسایی رو می دیدیم که واسه اون بیروون تلاش می کردن
واسه آزادی
واسه حقوق برابر
واسه دنیایی آزاد
ولی بعضی ها مث من همیشه یه چیپس دسشون بوده و همینطور که
حرص می خوردن بازی اون بیرونو تماشا می کردن
و از یاد می بردن خودشونم یکی ان جزو همون بازی
اون بیرون بعضی ها دارن داد می زنن
جنگو متوقف کنین
این جا من لگاریتمی وزنم بالا میره
و دلم نمی خواد احساس گناه کنم
که من دارم حق بچه های آفریقا رو می خورم
این روند همکاری چیه؟
تا او نجایی که یادم میاد
ایران همیشه بر روند همکاری بین طرفین تاکید داشته
یعنی درست از زمانی که مهد کودک میرفتم
همسایه
با همسایه خود مهربان باشید یا نباشید
او به هر حال زاغ سیاه شما را چوب میزند
وبلاگ مقدس قطعه 161
ضایع کاری
خیلی ضایع هست آدم سه تا پله رو یکی کنه
بعد هم پاش بره رو پوست بیسکوییت و
با کمی پایین تر از مرکز ثقلش
از پشت ، چارچنگولی بخوره زمین
بعد از این پروژه ی 5ثانیه ای جکی جان واره ای
به جای لگن بیخاصیتش
سه تا از زیباترین ناخنهای دستش بشکنه
آگهی
دنیای ما دنیای کثیفی شده است
ساعت 21 را فراموش نکنید
ترشی شیش ساله
یادمه شیش ساله پیش توی خیابون ریتم یه ترانه اومده بود تو ذهنم
ول نمی کرد . آخرشم یادم نیومد مال کی بود
امروز داشتم با نوار کاستام چیدمان بازی می کردم
آهنگه یادم اومد
نفسمو بند میاری " از فردی مرکوری
نخورده مست
همین الان
اگه تو خونه تیریپ دلخوری نبودم
مث شتر مرغ
مث کانگورو
مث یه نخورده مست
به خودم نشون می دادم رقص یعنی چی
گور بابای همسایه ها
اعتراف
چرا دروغ بگویم
من عمرا با هر آب نباتی که قورت دادم
به فکر شکم های گرسنه بچه های جهان بودم
عشق به هنر
تابلوهای ون گوگ رو با قیمتایی که کله ی آدم سوت میکشه
به حراجی گذاشتن من به شخصه کارای یه بچه ی پنج ساله
رو ترجیح می دم.چار تا کله گنده ی پولدار عمری واسه
عشق به هنر کارای ونگوگ رو بخرن
شکستنی
روی بسته نوشته بود
با احتیاط حمل شود
شکستنی
پر از خلال دندان چوبی بود
سنگدل
باهال می شد اگه چار سانتی میشدم
و فقط واسه ده دقه میومدم تو آب کنار شما
ای کلکا
آخرش لیوان تزیینی توی آبو کردین تخمدونی؟
من که برش می دارم
سنگدلم
نمی دونستین؟
غش
گل های قالی می رقصند؟
یا من می چرخم؟
یا سرم می گردد؟
هر وقت ذهنی به کار افتاده
قلبی خسته است
وبلاگ مقدس قطعه 149
می خوام بیام بیرون
دیگه برام مهم نیست
مث خر توی گل گیر کرده باشم
یا مثل گاو
فقط می خوام بیام بیرون
سرگرمی های مدرن
با قلب من بازی نکن
سرگرمی های مدرن تری
واسه روزای بی حوصله گی
اختراع شده
شکوفه های گیلاس
عشق ما به هم
مث باروون بهاریه
میرینه
به شکوفه های گیلاس
ولی بعدش
پر گیلاس میشه
این یه حقیقته
ماهی ها به من نیازی ندارن
اونا فقط اکسیژن (چه کلمه ی زیبایی) و غذا می خوان
که در غیاب من هر کسی از عهده اش بر میاد
این حقیقته
که این منم
که به این شیش کتوله ی چار سانتی
دلبسته ام
سرکاری
یه گوجه سبز بنداز تو آب
شیش تایی می رن سر کار
حق انتخاب
دو راه بیشتر نداری
یا بمیری
یا از دنیا بری
به طور مثال این یه شعر دیگست
کاش میشد در رویا زندگی کرد
کاش دست کم می شد
در رویا قدم زد
یا اقلکن رویاهارو رو دیوارا کشید و
تو پیاده رو قدم زد
کی می دونه
این زندگی هم یه جور رویاست
از نوع کابوسش
شکسته گی مضمن
به تابلوی خالی نگاه می کنم
که قراره پر از برگ بشه
و به چشمای خالیم
که می خواد
پر اشک بشه
قلبم شکسته
با تمام مکنوناتش
یه چیز دیگه
اشتباه کردن فرق داره
حماقت کردن یه چیز دیگست
اشتباه کردن تحت فشار فرق داره
حماقت کردن تحت فشار یه چیز دیگست
تا جایی که می تونی
تا جایی که می تونی
از چسب مایع استفاده نکن
وقتی پشیمون میشی
نصف کاغذا رو
با خودش جا می ذاره
درست مث وابستگی
وقتی داری دل می کنی
نصف ذهن و قلبتو
با خودت جا می ذاری
آدم ها
دو دسته شده اند
یا آن ها که نصیحت می کنند و دور می شوند
یا آن ها که دور می شوند و نصیحت می کنند
کاریکلمه بازیهای ناشا
تلخی لبهایم را
آنقدر شیرینی بوسه بخشیدی
تا شکرک زد
دلمه برگ چنار
عموزاده ی کوچیکم از پدرش خواسته چند تا برگ چنار براش جمع کنه
اونم این کارو براش انجام داده . به خونه که رسیدن ، برگا رو برده تو آشپزخونه
:
حالا بریم دلمه درست کنیم
خلاف جریان
می خوام
خلاف
جر
یان
حر
کت
کنم
ضایع کاری
خیلی ضایع است
یه خرس نیم متری پشمالو
تو اتاقت بذاری
ولی شبا
از سایه اش بترسی
حفره های خالی
کار یک فوت است
خاموشی شمع
تنها لطفی
که در حق قلبم
می توانم
انجام دهم
این است که
حفره های خالی اش را
نادیده بگیرم
0&8
روی برد نمرات
خیلی خوشحال کننده است
که 0 رو 8 ببنی
و اتفاقا درست هم باشه
خیلی دردناکه
که 8 رو 0 ببینی
!و اتفاقا درست هم باشه
زیراکس
حق با تو بود
من هیچ وقت
بهترین هامو
به تو تقدیم نکردم
همیشه یه کپی بدکیفیت از اونا رو
بت دادم
بدردبخوری
نوئل
می دونی جدیدا با کتاب ترمودینامیک چی کار می کنیم؟
با همکاری نیوشا باهاش برگ اتو می کنیم
واسه یه تابلوی برگ نقاشی دو در یک متر
بلاخره یه بدردبخوری واسش پیدا کردیم
ضایع کاری
خیلی ضایع هست
که رو در اتاقت بچسبونی
تنهام بذارید
لطفا وارد نشوید
ولی دو ساعت تموم
کسی حتی اون ورا یه
!دست به آب هم نخواد بره
تراژدی
سرم روی پیانو بود
و دست چپم رو کلیدا
برای چندمین بار مامان دوید تو اتاق
و هشدارکه آهنگ غمگین زدن ممنوعه
از خواب پریدم
برای چندمین بار
شکایتمو بردم پیش مامان
که بذاره این قطعه ناتمومو
تموم کنم
خونگرم
دیشب به بازی کپور
با یه تیله ی کوچولو کف آب
نیگا می کردم
کی میگه ماهیا خونسردن ؟
!خیی هم خون گرمن
سوختگی
باز بوی گرما میاد
کاش میشد به خواب تابستونی رفت
حالا یا باید باز تعطیل بشم یا باید
تعطیلاتو یه جای گند که همچیزش سر وقته سپری کنم
شاید
شاید اینم تقدیر منه
که باید با وز وز پشه های تابستونی
و جیک جیک گنجشک های پنج صبی
کارم به دادو بیداد بکشه
امانوئل
داشتم نقاشی گیتاریتو نگاه می کردم
که یادم اومد که امسال سال فارغ التحصیلیته
اول فکر کردم خوشحالم
بعد دیدم
دارم از حسادت و حسرت آتیش می گیرم
اول دماغم سوخت
بعد چشام
بعد هم همه چیز خاکستر شد
بحران زدگی
بعضی ها در رفتار با فرد بحران زده
یا کلا طرف رو به خودشون وابسته می کنن
یا اون بیچاره رو که دست کم کمی مشاعیر داشته
با چپوندن حرفای فلسفی توی گوش بدبختش کلا تعطیل می کنن
وبلاگ مقدس قطعه118
مصلحت اندیشی
بالرین می خواد
بچه دار بشه
من نمی ذارم
چه کنم؟
من
در کمال
مصلحت اندیشی
ماهی هارو
دوست دارم
! به طور مثال این یک شعر است
حالا جوان هستم
زیبا
بیست و سه ساله
فردا ناچار پیر میشوم
و پایان دیوانه بازی هاست
حالا جوانم و یکدنده
فردا ناچار دنده هایم خم می شود
می ترسم
چون به حد کافی
خر کیف نمیشوم
از این دنیا
جملات ایستاده
با بابا رفتیم یکی دوتا کار ضروری انجام دادیم
برگشتن یه سری هم به کتاب فروشی زدیم
من چه قدر خوشبختم که همیشه زیباترین جملات کتابیم رو
ایستاده در کتاب فروشی یافته ام
:
هیچ چیز دردناک تر از آن نیست که بخواهی
چیزی را به کسی توضیح دهی که هرگز بوئی از آن نبرده است
کریستین بوبن
باد برده را تدبیر نیست
پس این باد
کی
مارا
با خود
خواهد
برد
یا
شاید
هم
برده
و من
هنوز گرمم
فرصت
تنها وقتی که تو دبستان به من فرصت نو آوری دادن
وقتی بود که روزنامه دیواری ساختم
یه روزنامه دیواری بود از کلاژ
که بس که بچه ها ذوقشو برده بودن
همون هفته ی اول رو دیوار تیکه پاره شد
حالمون به هم می خورد چون هر سال
منت مامان رو می کشیدیم
که برامون انشای بیست و دو بهمن بنویسه
هیچ وقت از ما نظر با مزه ای خواسته نمی شد
هیچ وقت به ما نمی گفتن در مورد آرزو هاتون بنویسین
چون البته اونا صد تا سانسور رو تا پای تخته طی می کردن
آرزو های ما
آرزوهای ما بچه ها
و حالا
نگاه می کنم به نوشته های بچه های غیر ایرانی
:
گری هفت ساله گفته
عشق فقط به خوشگلی نیست . نگاه کنید
من مث چی خوشگلم ولی هیشکی نیس بخوات با من ازدواج کنه
جودی هشت ساله فکر می کنه بهترین وقت برای ازدواج
باید هشتاد و چار سالگی باشه چون
در هشتاد چار سالگی کار نمی کنی و می تونیم
وقت بیشتری رو توی اتاق خواب واسه هم بذاریم
کنی هفت ساله گفته کله اش داغ می شه وقتی در مورد عشق و
ازدواج باهاش حرف می زنیم چون اون فقط یه بچست
لئو هفت ساله می گه اگه قرار باشه عاشق شدن سخت تر از
هجی کردن باشه ترجیح می ده هیچ وقت عاشق نشه
هارلین هشت ساله عشق رو به بهمن تشبیه کرده
اونوقته که باید بدوی و جونتو نجات بدی